یادداشت نرگس شکری (نوجوان) درباره دوری از کتابش هستی.
امشب هستی رفت ؛ رفت پیش یک خانواده مهربون
هنوز نرفته دلم براش تنگ شده ، من اصلا آدم خسیسی نیستم تا حالا کلی کتاب قرض دادم تازه خیلی هاشونم هنوز برنگشته
اما هستی با همه فرق داره
هستی عزیز کرده منه تا حالا دست هیچ کس ندادمش
اصلا تقصیر خودمه …از بس همیشه ازش تعریف می کنم یه بار اینقدر تعریف کردم که یکی از اعضای خانوادم گفت میشه اینو به منم بدی بخونمش ؟ منم ناگهان توی تعارف افتادم قبول کردم
خدایا چقدر جدا شدن ازش برام سخته درست مثل بچگی هام که جدا شدن از عروسک هام برام سخت بود
انگار عاشق و معشوق رو میخوان از هم جدا کنن حتی از اونم فراتر انگار فرزند رو میخوان از مادرش جدا کنن
هستی رو آروم از قفسه کتابم بیرون آوردم و بهش گفتم هستی مراقب خودت باش
نکنه شب ها تو رو کنار کتاب های دیگه بزارن آخه تو عادت نداری تو باید جای مخصوص خودت بخوابی
وای نکنه کتابخونه اونا پر از گرد و خاکباشه و شب ها تو رو اونجا بزارن تو آخه به آلودگی هوا عادت نداری من خودم هر روز قفسه تو رو با پارچه تمیز می کردم حتی گاهی اونجا عطر میزدم تا جایی که می خوابی خوش بو و تمیز باشه
مراقب خودت باش حواست باشه یه دفعه یه بچه کوچولوی شیطون ورق هاتو پاره نکنه
حواست باشه کسی دست کثیف به ورقه های سفید و تمیزت نزنه
هستی تو خودت می دونی که توی کتابخونه و قلب من جایگاه ویژه داری به قول بعضیا وی آی پی هست جای تو
تو عادت نداری لا به لای بقیه کتاب های کتابخونه مچاله بشی
تو تو کتابخونه برای خودت یه قفسه جداگانه داری
قفسه تو خالی می مونه تا وقتی تو برگردی
هستی تو فقط کتاب نیستی تو بخشی از جهانی اصلا تو خود هستی هستی
جای تو توی کتابخونه خیلی خالیه
هر وقت می رفتم سمت کتابخونم تو رو که می دیدم انرژی می گرفتم ولی الان نیستی و واقعا جای خالیت حس میشه
جای خالی تو رو تو کتابخونه من هیچ کس نمی گیره تا وقتی خودت برگردی
همینطور توی قلبم 😇🙂