سفر که میروی/ برای عباس عبدی که بخشی از روزهایم به دوستیاش تکیه داشت
سفر که میروی عکسها میآیند تا جای خالیات را قاب کنند و… نمیتوانند سفر که میروی کتابهایت در قفسههای تنگ کتابخانه بیقرارند و هیورق میخورند میخواهند جای لبانت قصه بگویند و… نمیتوانند سفر که میروی جزیره دیوانه میشود دریا پیچیده در توفان بغض و درد مشت بر اسکله میکوبد و ماهیهای دلتنگ به گوش صدفها…