یادداشتی بر کتاب «آقارنگی و گربه ناقلا»
نلی محجوب
آهاى با تو هستم، با تو كه اين كتاب را ورق مى زنى و مى خوانى. شايد… كسى چه مى داند، شايد يك مرتبه گربه اى از صفحه هاى بعدى اين كتاب بيرون آمد و در يك چشم برهم زدن تو را خورد. البته اگر موش باشى. هستى؟
آقارنگى و گربه ناقلا نوشته «فرهاد حسن زاده» بيانى فانتزى است از جنگ و گريز پايان ناپذير موش و گربه. در اين كتاب با تصويرگرى على خدايى، داستان و سرگرمى در يك قالب در كنار هم قرار گرفته است. در مسير داستان كودك در صفحاتى بايد به دنبال موش هاى باهوشى كه پنهان شده اند به جست وجو بپردازد.
نقاش داستان در ادامه خواب شب گذشته اش تصميم مى گيرد كه گربه توى خواب را نقاشى كند؛ او كه با ۳ موش پدر، مادر و بچه زندگى مى كند و روزگار خوبى را با آنها مى گذراند با عملى كردن خوابش دردسرهاى تازه اى را ايجاد مى كند و نويسنده روايت موش و گربه را به گونه اى ديگر بازگو مى كند. داستان با اخطار آغاز مى شود:
آهاى بچه ها مواظب باشيد، گربه اى از نقاشى يك نقاش فرار كرده است و در ادامه، هشدار: آهاى با تو هستم، با تو كه اين كتاب…
و سوم قصه: مثل هميشه يكى بود و يكى نبود
در ادامه داستان موش ها هر كدام به صورت مجزا وارد متن مى شوند و مانند گفتن جملات معترضه در متن سخن مى گويند، بعضى وقت ها گردو هم مى داد، خيلى مهربان بود، هميشه مواظب بود كه پا روى دم ما نگذارد. موش ها با جملاتى از اين دست به شخصيت پردازى يا توصيف مى پردازند. موش كوچولوى داستان بيش از بقيه موش ها حضور دارد و در قسمت هاى مختلف وارد متن مى شود. اين بچه موش عادت دارد بپرد وسط داستان.
روايت جديد از جايى شروع مى شود كه گربه از قاب نقاشى فرار مى كند و مى خواهد موش ها را بگيرد. چند بار هم نقاش آن را برمى گرداند به قاب ولى هر بار فرار مى كند و همه جا را به هم مى ريزد.
بالاخره آقارنگى گربه را گرفت و گفت: «تو سوژه بدى هستى! همه چيز را به هم ريختى.»
ولى تلاش هاى آقا رنگى به جايى نمى رسد تا اينكه يك روز راه حل مناسبى براى برقرارى صلح بين موش ها و گربه پيدا مى كند.
آقارنگى گفت: «اين سوژه يك چيزى كم دارد، اگر گفتيد چى؟»
بچه موش گفت: «اين گربه قلب ندارد.»
آقارنگى گفت: «آفرين بر تو موش باهوش.»
بعضى ها، بچه ها را دست كم مى گيرند.
آقارنگى با كشيدن قلب براى گربه او را به گربه اى مهربان تبديل مى كند و پيام دوستى در شكلى پنهان در داستان نهفته مى شود. درست در جايى كه انتظار پايان داستان مى رود آقا رنگى خوابى جديد مى بيند:
هنوز قصه ما به سر نرسيده بود و هنوز كلاغه به خانه اش نرسيده بود كه يك شب نقاش خواب عجيبى ديد…
پايان باز داستان و قالب و شيوه پرداخت حسن زاده توانسته در قالب فانتزى نو به داستان كهن موش و گربه بپردازد و با بهره گيرى از عناصر فانتزى نو يعنى زيرپا گذاشتن قوانين دنياى واقعى و بهره گيرى از منطقى مناسب، داستان كهن موش و گربه را به گونه اى باور پذير براى مخاطب كودك خود بازآفرينى كند. در حقيقت سه بخش داستان فانتزى يعنى قوانين شخصى، قهرمان درمانده و پايان خاص را پى بريزد. نويسنده با در آميختن درونمايه سنتى قصه موش و گربه و استفاده از تخيل در كودكان و با بهره گيرى از موقعيت هاى خاص و آميختن بازى و داستان مخاطب را جذب مى كند.
پرداخت نو و زبان مناسب و يك دست ازجمله ديگر موفقيت هاى نويسنده است.
در انتهاى داستان بچه ها از تصوير خواب نقاش بايد حدس بزنند كه او چه چيز را نقاشى خواهد كرد و در ذهن خود ادامه داستان را خلق كنند. در حقيقت بهره گيرى بجا از تصوير در كنار متن كتاب ازجمله موارد قابل توجه در كتاب آقارنگى و گربه ناقلا يا اين جورى بود كه اون جورى شده است و شايد بتوان گفت بهره بردارى چند رسانه اى از كتاب يعنى بازى در كنار داستان كه به گونه اى به جذب بيشتر مخاطب كمك مى كند.