یکی، دو سال پیش، نزدیکهای شب یلدا، مردی با من تماس گرفت و خواست دیداری داشته باشیم. وقتی به دفترش رفتم و روبهروی هم نشستیم از ایدهای حرف زد که برای خودش جالب و پولساز بود، اما برای من هولناک. هر دوی ما نویسنده بودیم اما با 2گرایش؛ او یک برنامهنویس بود و من یک داستاننویس. اما در آن روز پاییزی ما چه کاری میتوانستیم با هم داشته باشیم؟ نقطه مشترکمان چه بود؟آقای مهندسِ برنامهنویس طرحش ساخت عروسکهای قصهگو بود. او معتقد بود امروزه دیگر پدر و مادرها به هزار و یک دلیل نمیتوانند برای فرزندانشان وقت بگذارند و قصهگویی کنند. همچنین میگفت بچهها نیاز به شنیدن قصه دارند. عروسک مورد نظر او میتوانست درست مثل یک همدم واقعی راس ساعتی خاص قصهای خاص را برای شنوندهاش تعریف کند. قرار بود مهندسان دیگر به یاری بیایند و به آن حرکت بدهند که صرفا یک دستگاه پخش صوت نباشد و زندهتر بهنظر برسد. قرار بود یکی از نهادهای شهروندی از این طرح حمایت کند که بچههای تهرانی شبها سرِ بیقصه بر بالین نگذارند و هر شب سهمیه قصهشان را بشنوند. تقاضایش از من تامین صدها قصه بود.
نمیخواهم وارد قضاوت بشوم. حتی نمیشود ارزشگذاری کرد. دنیای مدرن اقتضائات خودش را دارد؛ همانطور که دنیای کهن ویژگیهای خود را داشت. شاید باید ذهن را رها کرد و عادتهای گذشته را کنار گذاشت و به عادتهای جدید تن در داد. مگر قصهگوییهای درون غار و داستانسراییها و کتابت روی پوست آهو و هیروگلیف جزو ساختار مغز و رفتارهای معمولی انسانها بود؟ همه این تجربهها بر اثر مرور زمان تبدیل به عادتهای ذهنی ما شده است. پیشرفتهای فنی و تکنولوژیکی همواره حرکتی رو به جلو دارند و هر دستاورد جدیدی دستاورد قبلی را نفی میکند. اگر روزی اختراع دستگاه چاپ باعث بیرون کشیدن انسان از غارِ تنهایی و ایجاد ارتباطهای گسترده شد، امروزه کتاب الکترونیک و اپلیکیشنها بر ضد دستگاههای چاپ قد علم کردهاند تا عادتهای جدیدی بهوجود بیاورند؛ همانطور که کارتهای اعتباری و انتقال مجازی پول، آدمی را از شر شمردن اسکناس و مراجعه برای دریافت و پرداخت راحت کردند. پس من از چه چیزی نگران شده بودم؟ چه نکته هولانگیزی در پیشنهاد آقای مهندس نهفته بود؟ برنامههایی با این ابعاد و اپلیکیشنها برای ما چه ارمغان یا خطری دارند؟ آنروز نگرانی من از لحظهای بود که کودک هنگام شنیدن قصه با پرسشی مواجه شود و کسی نتواند به پرسش او پاسخ بدهد؛ مثلا هنگام شنیدن قصه مهمانهای ناخوانده بپرسد: «خانه پیرزن اندازه یک غربیل بود، یعنی چه؟ غربیل دیگر چیست؟» و سؤالهایی از این دست. من فکر میکنم ممکن است اپلیکیشنها بتوانند اوقات کودکانمان را پر کنند، اما هرگز نمیتوانند جای خالی پدرها و مادرها را بگیرند. همصدایی، همنفسی و همفکری به لایههای ذهنی انسانها شکل میدهد. والدین همانطور که نگران غذای جسمی فرزندانشان هستند، باید و خیلی بیشتر باید به فکر روح و روان آنان باشند. اپلیکیشنها شاید بتوانند سرگرمکننده باشند، اما مثل کتابخوانی و قصهگویی سرشار از شور زندگی و پرسشهای رنگی نیستند. فرصتهای گرم زندگی را به برنامههای سرد نسپاریم.
فرهادحسنزاده
منتشر شده در روزنامه همشهری/ شنبه ۱ دیماه ۹۷