شدی غرّان چرا ای ساعت من؟
نمیدانی مگر تو عادت من؟
ندارم حال تا برخیزم از جا
صدایت را نبر اینقدر بالا
توی خوابم سوار بنز بودم
دهانها باز از «تِیکآف» و دودم
صدای ضبط ماشین تا فلک بود
«اِسی» میخواند و آهنگش چه تک بود
خوش و شنگول میرفتم به تجریش
همه خیره به من، با ریش و بیریش
بسی خوشتیپ و خوشگل، خوشقیافه
پس از چندی رسیدم من به کافه
بر و بچ سوت و کف رفتند بسیار
دوسهتا قهوه دادندَم شکربار
همین که خواستم از آن بنوشم
یکی خواباند سیلی بیخ گوشم
صدایش بدتر از زنگ خطر بود
صدای زنگ ساعت بود و شَر بود
شدی غرّان چرا ای ساعت من؟
شدی غرّان چرا ای ساعت من؟
همشهری، هفتهنامهی دوچرخهی شمارهی ۷۲۹
تصویرگری: مهدی صادقی