سوار شو!
این قطار همان است که باید میبود
همان که بایست تو را به من میرساند
از پس سالها تاخیر و… تردید و… ترمز
همان که ویرگولی چرخهایش را به تردید واداشت
سوار شو!
تو همانی که باید میبودی
نوشداروی شیرین سالهای تلخ و تردید و تاخیر
حالا مثل همیشه
آغوش ایستگاه باز است
و میدانم که میدانی
جملههای عاشقانه ویرگول ندارند
و شعرهای ما بینقطه تمام میشوند