چند حبه طنز

حوالی طنز

∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇

داستان طنز

∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇

شعر طنز

∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇∇

بایدها و نبایدهای طنز نویسی 564 712 فرهاد حسن‌زاده

بایدها و نبایدهای طنز نویسی

سالی ای. برسلین| ترجمه مژگان کلهر

روزی نویسنده‌ی موفق کتاب‌های چگونه داستان بنویسیم به من گفت که هیچ چیزی سخت‌تر از  نوشتن یک مطلب طنز نیست. چون مهارت و استعداد خاصی می‌خواهد که شخص باید با آن متولد شده باشد تا بتواند مردم را بخنداند.
البته من مخالفم و فکر می‌کنم هر کسی که تا کنون با شنیدن لطیفه‌ای خندیده باشد بدون آن‌که لازم باشد نکته‌ طنز نهفته در آن را برایش توضیح بدهند استعداد طنز داد. خوانندگان برای دریافتن خنده‌ی داستانی کمتر روی طنزهای موفق امروز تامل می‌کنند. در حالی که مثل بقیه‌ی رشته‌های نویسندگی فنون طنز را نیز باید آموخت. طنزنویس تنها با دقیق شدن به مردم اطرافش و گوش کردن به آنها در جریان وقایع روزمره می‌فهمد که چه چیزی موجب خنده می‌شود.
من خودم طبعاً آدم بامزه‌ای نیستم و از این جهت به دلایلی بسیار نگرانم اگر هواشناس وضعیت هوا را کمی بارانی همراه با وزش بادی ملایم پیش‌بینی کند، پنجره‌ها را می‌پوشانم و به طبقه‌ی بالا می‌روم. بنابراین وقتی دو سال پیش سردبیر روزنامه‌ای که من به عنوان خبرنگار در آن کار می‌کردم پرسید دوست دارم ستون هفتگی طنز را بنویسم یا نه. من مطمئن نبودم ولی حالا کلی آثار طنز دارم.

ادامه مطلب

روزنامه سقفی همشاگردی
طنز و دیوار دفاعی | بازنویسی همشاگردی‌ها 549 592 فرهاد حسن‌زاده

طنز و دیوار دفاعی | بازنویسی همشاگردی‌ها

این روزهای کرونایی هم خواهد گذشت و جزیی از خاطره و حافظه تاریخی ملت ما خواهد شد. اما همانطور که زندگی قصد ایستادن و تماشای اندوه ما را ندارد، از آنجایی که بهترین شیوه برای مبارزه با گیرودار بیماری‌های واگیردار که اگر خودشان ما را نکشد ترس از آنها دامن ما را خواهد گرفت مدیریت ذهن و روان است. در این میان هرکس به شیوه‌ای سپر دفاعی برای خود می‌سازد.

و من در این روزهای خانه‌نشینی سرگرم بازنویسی و شایدم «نازنویسی» دو کتابی هستم که زمانی برای خودشان بروبیایی داشتند و جزو حافظه‌ی تاریخی بچه‌های کتابخوان ما بوده و هستند. ادامه مطلب

سخنرانی برای یادبود محمدرفیع ضیایی
آدم اینجوری و آدم اینجوری 427 640 فرهاد حسن‌زاده

آدم اینجوری و آدم اینجوری

متن سخنراني درباره‌‌ی محمدرفيع ضيايي در خانه هنرمندان/ زمستان 1395

بیشتر ما مرحوم ضیایی را به عنوان کاریکاتورست و کارتونیست و محقق و پژوهشگر می‌شناسیم. اما من می‌خواهم از بُعد یک داستان‌نویس به او نگاه کنم. آن هم از منظر نوشتن برای کودکان.

من به محمدرفیع ضیایی می‌گویم آدم اینجوری. چون واقعاً او یک آدم اینجوری بود. چون من او را به عنوان آدم اینجوری شناختم. آشنایی ام با ایشان برمی‌گردد به حدود پانزده سال پیش. البته کارها و سبک کاریکاتوریشان را بی‌آنکه با خودشان آشنا باشم در مجله‌ی گل‌آقا و جاهای دیگر دیده بودم.

اما آشنایی نزدیکتر برمی‌گردد به زمانی که در هفته نامه دوچرخه طنزهایی می‌نوشتم با عنوان سه‌سوت. آن موقع‌ها برای تصویرگری با منزل‌شان تماس می‌گرفتم که دخترشان «لاله» متن‌ها را تصویرگری کند. خب، این اقبال را داشتم که گاهی با آقای ضیایی یا همسرشان خانم انصاف‌پور سلام و احوالپرسی کنم. بر حسب اتفاق در یکی از همین تماس‌های تلفنی آقای ضیایی به من گفتند داستان‌هایی دارند و دلشان می‌خواهد این داستان‌ها را چاپ کنند و نیاز به کمک فکری و قوت قلب داشتند. من خیلی استقبال کردم و سعی کردم تشویقشان کنم که داستان‌ها را به چاپ برسانند. اما ضیایی خیلی امیدی به چاپ قصه‌ها نداشت و می‌گفت سبک‌ داستان‌ها طوری است که ناشران رغبتی به چاپشان ندارند. گویا چندباری هم اقدام کرده بود و نتیجه نداده بود. از او خواستم چند نمونه از داستان‌ها را برایم بفرستد و فرستاد. ادامه مطلب

قصه‌های جنگلستون
بازی با دُم شیر 290 386 فرهاد حسن‌زاده

بازی با دُم شیر

بازی با دُم شیر | از کتاب خوراک خرگوش با سس هزارویکشب برای شیر زیرشلواری پوش

توی جنگل زورآباد، جنابِ‌شیرسلطان به همه زور می‌گفت. نمی‌دانید زورگویی‌اش چه به روز همه آورده بود. البته به مرور زمان همه عادت کرده بودند و اگر روزی زور نمی‌شنیدند حالشان زار می‌شد. خلاصه این‌که تکلیف همه روشن بود. به قولی دیر و زود داشت، ولی سوخت و سوز نداشت.
مثلاً همیشه با نعره‌ای خشمگین خرس را از خواب زمستانی بیدار می‌کرد و می‌گفت: «آهای خرسکِ گنده‌بک! این‌قدر نخواب! بلندشو و برایم جوجه‌کباب درست کن
سر روباه داد می‌کشید و فرمان می‌داد: «آهای روباه کله‌پوک! برایم نوشابه‌ی تگری بیاور! یک‌وقت از این نوشابه‌های مسخره‌ی رژیمی بدون قند! نباشد، من نوشابه‌ی واقعی با همه‌ی ضررهایش دوست دارم. فهمیدی؟»
پلنگ بی‌چاره را ضایع می‌کرد: «آهای پلنگ خال‌خالی! این‌قدر قندها را نخور خالی‌خالی! برایم یک چای خوش‌طعم و گوارا دم کن! بعدش هم قلیان باحالی چاق کن که دودمان برود هوا.» ادامه مطلب

جلد کتاب در روزگاری که...
شوخی 235 304 فرهاد حسن‌زاده

شوخی

حكایت فرموده‌اند در زمان‌های خیلی‌خیلی قدیم كه هنوز اتوبوس اختراع نشده بود‌، روزی كلاغی و داركوبی و روباهی سوار هواپیما شدند تا از سمرقند به بخارا سفر كنند.

این سه دوست خیلی اهل شوخی و مزاح بودند. آن‌ها همه چیز و همه كس را دست می‌انداختند و به ریش و سبیل همه می‌خندیدند. و اما بشنوید هنگامی كه هواپیما اوج گرفت‌، شیطنت آن‌ها هم اوج گرفت و یواشکی گفتند‌: ‌«بیایید سر به سر مهمان‌دار بگذاریم و كلافه‌اش كنیم.» ادامه مطلب

داستان طنز
تاریخ انقضای سلجوقیان / فرهاد حسن‌زاده 283 201 فرهاد حسن‌زاده

تاریخ انقضای سلجوقیان / فرهاد حسن‌زاده

آن روز من هم عصبانی شدم و با تمام سلول‌های وجودم فهمیدم که مامان خیلی حرف می‌‌زند. حرف زدن مامان اولش قشنگ است و آدم خوشش می‌آید ولی هرچه جلوتر می‌رود انگاری سیم‌ظرفشویی روی مخ می‌کشد. وای به وقتی که بزند به کانال سلجوقیان و سلجوقی حرف بزند. آن وقت باید دوتا گلوله‌ی لاستیکی یا دوتا اسپیکر بچپانی توی گوش‌هایت که نشنوی.

آن روز فکر نمی‌کردیم اینطور بشود. نه من، نه مامان. ادامه مطلب

فارسی کلاس چهارم ابتدایی
كش، فقط كش تنبان!  230 297 فرهاد حسن‌زاده

كش، فقط كش تنبان! 

                                                     ◊ فرهاد حسن زاده

توضیح: این داستان به شکلی خلاصه و بازنویسی شده در کتاب فارسی چهارم دبستان چاپ شده است.

اولين باري بود كه پا به آن فروشگاه بزرگ مي‌گذاشتم. فروشگاهي كه آدم توي آن احساس گمشدگي مي‌كرد. فروشگاهي كه همه چيز داشت. به قول بابا از شير مرغ گرفته تا جان آدميزاد. جان آدميزاد را مي‌دانستم چيست ولي هرچه فكر كردم نتوانستم بفهمم شير مرغ چه طعم و  رنگ و بويي دارد.

همه چيز دم دست بود. درست برعكس بقالي آقا جواد كه با يك يخچال گنده و ويترين دكوري جلويت سد ساخته بود، اينجا مي توانستي هرچيزي را لمس كني و بعد انتخاب. اگر هم نمي خواستي، مي گذاشتي سر جايش، بدون اينكه يكي مثل آقاجواد غر بزند و بگويد: « تو كه مشتري نيستي، چرا وقت ما را تلف مي‌كني! »

بابا كه انگار مرا به فروشگاه پدرش آورده باشد، گفت: « كيف مي كني؟ درياي نعمت اينجاست، درياي نعمت!! از شير مرغ تا…»

بقيه اش را نگفت. نمي دانم يادش رفت يا اشكال ديگري پيش آمد. ادامه دادم: «جان آدميزاد.» ادامه مطلب

خاطرات خون‌آشام عاشق
فصلی از خاطرات خون‌آشام (دفتر دوم) 300 424 فرهاد حسن‌زاده

فصلی از خاطرات خون‌آشام (دفتر دوم)

شنبه

ای خاطره‌های تلخ و شیرین

همراه شوید با خودنویسم

زیرا که با این جوهر خونین

باید که شما را بنویسم…

باید که شما را بنویسم

حالا که می‌خواهم این خاطرات را بنویسم، خون جلوی چشم‌هایم را گرفت که. باید یک کم برگردم به عقب که. به قبل از برگشتنم به اینجا که. به زمانی که من و نیگوری عروسی کردیم. اما چه فایده! تمام نقشه‌هایمان نقش برآب شد که.

ادامه مطلب

خاطرات خون‌آشام عاشق
فصلی از کتاب خاطرات خون‌آشام عاشق 300 419 فرهاد حسن‌زاده

فصلی از کتاب خاطرات خون‌آشام عاشق

هشدار!

این خاطرات که خیلی شخصی و بی‌نهایت خصوصی است، خواهشمند است آن را نخوانید.

این خاطرات که با خون دل نوشته شده هر کس آن را بخواند یا روز می‌میرد یا شب.

پس خواهش‌ می‌کنم که…

خواهش می‌کنم که…

خواهش می‌کنم که… نخوانید!

در انتها آرزو می‌کنم هر کس این خاطرات بخواند که، خرمگس نیشش بزند که.

سه‌شنبه

ای که در جانم نشستی، مهربان و خوب دنیا

نیش‌ عالم غرق خون شد، دیر رفتی، زود بیا!

من که اولش خون‌آشام نبودم که. بعدش خون‌آشام شدم که.

آن هم نه به‌خاطر دوستی با دوستان ناباب که، نه به‌خاطر بی‌سوادی و فقر فرهنگی که، فقط به خاطر انکار و طرد شدن از جامعه که، و از همه مهمتر به‌خاطر انتقام که. ما خون‌آشام‌ها قانونی داریم که می‌گوید: «اگر نمی‌توانی انتقام بگیری، برو اسمت را عوض کن و اگر می‌توانی انتقام بگیری نرو اسمت را عوض کن.»

ادامه مطلب

هندوانه به شرط عشق
سفربخير سلطان سنجر 387 595 فرهاد حسن‌زاده

سفربخير سلطان سنجر

چه گل خوش بويي! سوراخ هاي دماغ آدم باز مي شود. گل را مي چرخانم و گلبرگهايش را نگاه مي كنم. چه گل خوش رنگي! زرد و صورتي، دوباره بويش مي كنم و از بويش سرمست مي شوم و كركره ي چشمهايم را مي كشم پايين.

صداي پا مي شنوم. وقتي چشمها را باز مي كنم، مامان را مي بينم كه ملاقه به دست به حياط آمده و ايستاده بالاي پله هاي ايوان و با نگاه فشفشه وارش زل زده به ما، يعني اول به بابا، بعد به من. گل را پشتم پنهان مي كنم و منتظر دعوا مي مانم. مي گويد: “حيف نون! چقدر بگم گلهاي اين باغچه رو نچينين! انگار حرف حاليتون نيست!” ادامه مطلب

جلد کتاب در روزگاری که...
روباه و صابون و كلاغ 235 304 فرهاد حسن‌زاده

روباه و صابون و كلاغ

(از کتاب در روزگاری که هنوز پنجشنبه و جمعه اختراع نشده بود)

روزی از روز‌های روزگار، روباه‌تر و تمیزی از صحرا می‌گذشت. یک مرتبه چیز آشنایی دید. کلاغ سیاهی بر شاخه‌ی درختی نشسته بود و قالب صابونی لای منقار داشت. بشکنی زد و با خود گفت: «چاچاچا! این‌‌ همان کلاغ ساده است که یک بار چاچاچاش کردم و قالب پنیرش را چاچاچا! دستم درد نکند. کارم آن قدر خوب بود که توی تمام کتاب‌های درسی هم قصه‌ی ما را نوشته‌اند. ببینم می‌توانم یک قصة دیگر برای کتاب‌ها چاچاچا کنم یا نه!» ادامه مطلب

نرم نرمك آهسته آهسته 150 150 فرهاد حسن‌زاده

نرم نرمك آهسته آهسته

توی جنگلستون تازگی‌ها یک رستوران باز شده که خیلی تازگی دارد. خدا قسمت کند شما هم دهان به این رستوران بگذارید.

یک روز حلزون شاخ آویزون سلانه سلانه رفت به رستوران و نشست پشت یک میز. روی میز یک گل بسیار زیبا بود. حلزخان هرکاری کرد که گل را بو کند، نتوانست. البته اشکال از دماغش نبود. اشکال از گل بود که مصنوعی بود. حلزخان داشت فکر می‌کرد گل مصنوعی چه فایده‌هایی دارد، اما هرچه به مغزش فشار آورد، نفهمید. فکر کرد لابد برای این خوب است که زنبورهای مصنوعی روی آن بنشیند و عسل‌های مصنوعی تولید کنند. بگذریم.

ادامه مطلب

بزن بشكن… بخور ديزي… 150 150 فرهاد حسن‌زاده

بزن بشكن… بخور ديزي…

چرا قهری؟

چرا اصلا نمی خندی؟

چرا مثل مسافرها

چمدان لبانت را به روی خنده می بندی؟ ادامه مطلب

ساعت ضدخواب 150 150 فرهاد حسن‌زاده

ساعت ضدخواب

شدی غرّان چرا ای ساعت من؟

نمی‌دانی مگر تو عادت من؟

ندارم حال تا برخیزم از جا

صدایت را نبر این‌قدر بالا

توی خوابم سوار بنز بودم ادامه مطلب

بوق لیلی 308 234 فرهاد حسن‌زاده

بوق لیلی

مثل صدای مجنون

که خیلی هست داغون

اما به گوش لیلی

نمی‌شه بهتر از اون

ادامه مطلب

ديم دادام… دام ‌دام دادام 150 150 فرهاد حسن‌زاده

ديم دادام… دام ‌دام دادام

عكس تو در كيف پولم حك شده

لحظه ديدار توست

پس چرا صداي قلبم مثل يك تنبك شده!

ادامه مطلب

    روزی روزگاری

    فرهاد حسن‌زاده

    فرهاد حسن زاده، فروردین ماه ۱۳۴۱ در آبادان به دنیا آمد. نویسندگی را در دوران نوجوانی با نگارش نمایشنامه و داستان‌های کوتاه شروع کرد. جنگ تحمیلی و زندگی در شرایط دشوار جنگ‌زدگی مدتی او را از نوشتن به شکل جدی بازداشت. هر چند او همواره به فعالیت هنری‌اش را ادامه داد و به هنرهایی مانند عکاسی، نقاشی، خطاطی، فیلنامه‌نویسی و موسیقی می‌پرداخت؛ اما در اواخر دهه‌ی شصت با نوشتن چند داستان‌ و شعر به شکل حرفه‌ای پا به دنیای نویسندگی کتاب برای کودکان و نوجوانان نهاد. اولین کتاب او «ماجرای روباه و زنبور» نام دارد که در سال ۱۳۷۰ به چاپ رسید. حسن‌زاده در سال ۱۳۷۲ به قصد برداشتن گام‌های بلندتر و ارتباط موثرتر در زمینه ادبیات کودک و نوجوان از شیراز به تهران کوچ کرد…

    دنیای کتاب‌ها... دنیای زیبایی‌ها

    کتاب‌ها و کتاب‌ها و کتاب‌ها...

    فرهاد حسن‌زاده برای تمامی گروه‌های سنی کتاب نوشته است. او داستان‌های تصویری برای خردسالان و کودکان، رمان، داستان‌های کوتاه، بازآفرینی متون کهن و زندگی‌نامه‌هایی برای نوجوان‌ها و چند رمان نیز برای بزرگسالان نوشته است.

    ترجمه شده است

    به زبان دیگران

    برخی از کتاب‌های این نویسنده به زبان‌های انگلیسی، چینی، مالایی، ترکی استانبولی و کردی ترجمه شده و برخی در حال ترجمه به زبان عربی و دیگر زبا‌ن‌هاست. همچنین تعدادی از کتاب‌هایش تبدیل به فیلم یا برنامه‌ی رادیو تلویزیونی شده است. «نمكی و مار عينكي»، «ماشو در مه» و «سنگ‌های آرزو» از كتاب‌هايي هستند كه از آن‌ها اقتباس شده است.

    بعضی از ویژگی‌های آثار :

    • نویسندگی در بیشتر قالب‌های ادبی مانند داستان كوتاه، داستان بلند، رمان، شعر، افسانه، فانتزی، طنز، زندگينامه، فيلم‌نامه.
    • نویسندگی برای تمامی گروه‌های سنی: خردسال، کودک، نوجوان و بزرگسال.
    • خلق آثاری تأثیرگذار، باورپذیر و استفاده از تكنيك‌های ادبی خاص و متفاوت.
    • خلق آثاری كه راوی آن‌ها کودکان و نوجوانان هستند؛ روايت‌هايی مملو از تصویرسازی‌های عینی و گفت‌وگوهای باورپذير.
    • پرداختن به موضوع‌های گوناگون اجتماعی چون جنگ، مهاجرت، کودکان كار و خيابان، بچه‌های بی‌سرپرست يا بدسرپرست و…
    • پرداختن به مسائلی که کمتر در آثار کودک و نوجوان دیده می‌شود، مانند جنگ و صلح، طبقات فرودست، افراد معلول، اختلالات شخصیتی‌ـ‌روانی و…
    • تنوع در انتخاب شخصیت‌های محوری و كنشگر (فعال). مشخصاً دخترانی که علیه برخی باورهای غلط ایستادگی می‌کنند.
    • بهره‌گیری از طنز در کلام و روایت‌های زنده و انتقادی از زندگی مردم كوچه و بازار.
    • زبان ساده و بهره‌گیری اصولی از ویژگی‌های زبان بومی و اصطلاح‌های عاميانه و ضرب‌المثل‌ها.

    او حرف‌های غیرکتابی‌اش را این‌جا می‌نویسد.

    به دیدارش بیایید و صدایش را بشنوید