گفتوگوهی کوتاه با کافهداستان
در آستانۀ آخرین سالِ قرن و به بهانۀ فرا رسیدن بهار به سراغ فرهاد حسنزاده، نویسنده، روزنامهنگار و طنزپرداز رفتیم و از او دربارۀ آخرین کتاب خوبی که خوانده، پرسیدیم. نویسندۀ رمان «زیبا صدایم کن» گفت: کتاب «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک» نوشته حسین مرتضاییان آبکنار را خواندم. راستش به دلیل کار حرفهای در حوزه کودک و نوجوان کمتر فرصت میکنم آثاری غیر از حوزه را بخوانم. ولی چاره چیست؟ باید از قافله ادبیات بزرگسال هم عقب نماند و دستکم کارهای خوب و مطرحش را خواند. این کتاب یا به عبارتی رمان کوتاه به نظرم داستانی سرراست و متفاوت بود که از زاویهای دیگر به جنگ نگاه میکرد. روایتهای موازی در پلاتهای کوتاه و نامنظم خواننده را وامیداشت که تکههای پازلی را که نویسنده ترسیم کرده، کنار هم بچیند و تصویرش را کامل کند. تصویری متفاوت از ماجرایی تکراری و به ظاهر ارزشمند به نام جنگ.
آفرینندۀ رمان «آهنگی برای چهارشنبهها» دربارۀ عادت ویژه و منحصربهفردش هنگام نوشتن داستان افزود: خندهدار است ولی فکر میکنم این سؤال بیشتر مربوط میشود به نوع زندگی نویسندگان خارجی. زمانی که دبیر صفحههای ادبی و طنز نشریه دوچرخه بودم گفتوگوهایی را با نویسندگان خارجی منتشر میکردیم. در بیشتر این گفتوگوها یادم است که این پرسش وجود داشت. و نویسندگان خارجی کمابیش میگفتند صبحها با سگ یا گربه خود در کنار دریاچه یا جنگل نزدیک خانه قدم میزنند و بعد حمام و صبحانه و نوشتن و…
و من فکر میکردم چقدر پارکها و دریاچههای ما از موهبتی به نام نویسنده در حال قدمزدن محروم است. و به یاد میآوردم که من چطور داستانهایم را در سکوت خانه ۵۰ متری در ساعتهای بین ۱۲ شب تا ۴ صبح مینوشتم (ساعت کار رفتگران). یا در ایام نوروز که به سفر و مهمانی نمیرفتم و خودم را گول میزدم که این ایام گذرا است و تا شهر شلوغ و کارها شروع نشده، بنویسم و بعد… یا بعضی از داستانها را روی نیمکت یا میزهای شطرنج پارک (به خاطر موقعیت خانه) مینوشتم. یا رمان «هستی» را در یک انباری انتشارات نوشتهام. در دهه هفتاد زمانی که کارمند بودم، پس از تمامشدن وقت اداری میز اداره تبدیل به میز کار نویسنده میشد و از سکوت آنجا استفاده میکردم. بنابراین طی سالهای گذشته عادت کردم که به چیزی عادت نکنم و از هر موقعیتی برای نوشتن استفاده کنم. الان مدتی است برای خودم اتاقی مستقل اجاره کردهام و بیادا مینویسم. خب البته، وسط جنگل یا کنار دریا نیست و یکی از عادتهایم این است که توی گوشم هدفون بگذارم تا صدای بوق ماشینها و غرش موتورسیکلتها و بلندگوی خریداران لوازم اضافی منزل را نشنوم. در کنارش روزی سه فنجان قهوه میخورم و روی میزم تنقلاتی مثل نخودچی کشمش و چیپس هم به وفور یافت میشود.
نویسندۀ داستان «چتری با پروانههای سفید» دربارۀ قهرمان داستانی محبوب و همینطور ضدقهرمان یا شخصیت منفی و شرور داستانی که خیلی آن را میپسندد بیان کرد: واقعاً نمیدانم. باید بهش فکر کنم. شاید به شکل مشخص نتوانم بگویم چه کسی، اما وقتی نوجوان بودم از رابینهود و زورو و قهرمانهایی که هوای مردم تهیدست را داشتند خیلی خوشم میآمد. از شخصیتهای منفی و به اصطلاح ضدقهرمان هم تا جایی که یادم است از دزدان دریایی خوشم میآمد. نوعی رهایی در وجودشان بود. آرام و قرار نداشتند و گویی زندگی و مرگ را به تمسخر می گرفتند.
از حسنزاده پرسیدیم اگر بنا باشد در یک عصر بهاری با شخصی چای بنوشد و گفتوگو کند، دوست دارد با کدام نویسندگان (در قید حیات و درگذشته) همنشینی داشته باشد و درباره چه موضوعی صحبت کند؟ وی گفت: این روزهای کرونایی که دلم برای همۀ دوستان نویسنده تنگ شده و دلم میخواهد با همهشان همنشینی داشته باشم. ولی اگر بخواهم به گذشته برگردم و از نگاه یک آدم عاشق کتاب و ادبیات نگاه کنم، دوست داشتم با احمد شاملو و سیاوش کسرایی چای بنوشم و سیگار بکشم و با آنها از تجربۀ نابی که در نوجوانی داشتم حرف بزنم. بگویم خبر دارید که من و دوستانم در گروه نمایشی که داشتیم با تلفیق تکههایی از شعرهای شما که مضمونی داستانی داشتند یک نمایشنامه نوشتیم که پر از لحظههای انقلابی و پرشور بود. همچنین دوست داشتم شعرهای شاملو را از زبان خودش بشنوم. یا قصههایی از زبان سیمین دانشور و احمد محمود و هوشنگ گلشیری. دلم میخواهد از دشواریهای نوشتن برای کودکان با آنها صحبت کنم.
نامزد جوایز بینالمللی هانس کرستین اندرسن و آسترید لیندگرن دربارۀ سال ١۴٠٠ گفت: از نظر کلی سالی بدتر از سال ۱۳۹۹. نه اینکه آدمی مأیوس و ناامید باشم. از این بابت میگویم بدتر که فکر میکنم اوضاع در روندی که دارد و از چندسال پیش شروع شده، روزبهروز وخیمتر میشود و ما بی آنکه بخواهیم و بدانیم در سرازیری فروپاشی قرار گرفتهایم. این روند باید طی شود تا جامعه پوست بیندازد و در بلوغی دیگر خودش را پیدا کند. به عبارتی جامعه باید از «موقعیت حساس کنونی» خارج شود و به ثبات و رشد برسد.
اما از نظر فردی و شخصی مأیوس نیستم و دلخوشم به کتابهایی که مینویسم و بازخوردهایی که از مخاطبانم میگیرم. از نسلی که شبیه من فکر نمیکند، شاید حتی مرا انکار کند ولی دوستداشتنی و قابل احترام است. فعلاً برای من همین کافی است.