اولین بار است که کتابی دربارهی جنگ ایران و عراق میخوانم. معمولاً زیاد طرف این جور کتابها نمیروم. مهمان مهتاب جزو کتابهایی هست که در تعطیلات عید خواندم. گاهی وقتها صد صفحه میخواندم بدون اینکه بفهمم ساعت سه نصفه شب است. اولین چیزی که در این کتاب توجهم را جلب کرد لهجهای بود که با آن آشنایی زیادی داشتم: آبادانی. یا لهجهی کسایی که عرب هستند و فارسیشان روان نیست.
– کله خِرابه دیگه. بهش گفتُم مگه اُبادان حلوا خیرات میکنن که داری با کله میری! گوش نداد.
همهش تخصیر ننهتونه. نباید میذاشت بره. اونم از اخلاق خوب مو سواستفاده میکنه/ خودشه عقل کل میدونه. ص35
مادرم میگوید وقتی داشتی کتاب را میخواندی گاهی دیالوگها را با همان لهجهها با صدای بلند با خودت تکرار میکردی! شاید این لهجهها به نظر چیز خاصی نیایند، اما همین چیزهای کوچک هستند که کتاب را جذاب میکنند یا به قولی «میسازند» دومین چیز مجذوبکننده، تقسیمبندی فصلها بود. دو شخصیت اصلی داریم که دوقلوها هستند به اسم فاضل و کامل. فصل اول دربارهی فاضل است و فصل دوم درباره کامل؛ این روند در طول رمان ادامه پیدا میکند. دوقلوهای جدا شده هر کدام داستانی دارند برای خود. ولی بر روی سر هر دویشان بدبختی میبارد. فقط از نوع مختلف. هر دو برای هم احساس دلتنگی میکنند اما به روی خود نمیآوردند. همه فکر میکنند فاضل بهتر و شجاع تر از کامل است و کامل فقط به فکر خودش است. اما من شخصاً دلم برای کامل میسوزد.
شاید بقیهی خوانندهها فکر کنند یا حس کنند که فاضل شخصیت خوب داستان است. اما به نظرم فقط هدف کامل فرق میکند، میخواهد درس بخواند. نمیخواهد خانوادهاش بدون پسر بمانند. پدر مادرش اما همهش به او میگویند فاضل مرد اصلی خانه است و تو فقط به فکر خودت هستی به نظر من کامل از لحاظ روحی بیشتر از فاضل اذیت میشود.
یکی از چیزهای ناراحت کنندهی این کتاب این است که مردم جنگزده، حتی خارج از جنگ هم زندگی عادی نداشتند و جامعه آنها را درک نمیکرد و حتی طرد میکرد. در شهر آبادان فاصله تا مرگ یک نفس بود و هر لحظه ممکن بود دوستهای صمیمی یا خانوادهی خود را از دست بدهی.
من خوشبختانه دوران جنگ را ندیدهام اما بدبختانه دوران بعد از جنگ را در مناطق جنگی دیدهام. جنگ سالهاست تمام شده اما آن مناطق هنوز به معنای واقعی کلمه جنگزدهاند. آدمهایش هم در حال جنگیدن با شرایط بد زندگی، آثار جنگ، فرهنگی که بر اثر جنگ و خرابیهای جنگ نسبت به قبل پایین میآید، کثیفی، آب بدبو، ناامنی شهر خراب و داغان و بیامکاناتی هستند.
من توپ و تانک و تفنگ ندیدهام اما جنگ آدمها را با شرایطی که جنگ برای آنها درست کرده دیدهام. نویسندهی این کتاب روزهای اول جنگ و شرایطی که آدمهای جنگزده در آن دست و پا میزدند را خوب توصیف کرده.
این کتاب نسبتاً طولانی است. نسبتاً هم واقعاً طولانی است. 414 صفحه است. شاید برای بقیه خستهکننده باشد اما برای من نبود. دوقلوهای این کتاب گرچه از هم دورند و هر کدام در یک دنیای دیگری است اما شباهت زیادی به هم دارند. هم کارهایشان و هم رفتارها و حتی خوابهایشان. بدون اینکه هم را ببیند چیزی آنها را به هم وصل میکند. چیزی که مستقیم در مورد آن حرف زده نمیشود، ناشناخته میماند.
در مورد پایان کتاب بگویم که من خودم طرفدار پایانهای خوشم. پایان این کتاب میتوانست در عین خوشی واضحتر هم باشد. مثلا دو برادر به هم برسند و دربارهی اتفاقاتی که برایشان افتاده با هم حرف بزنند.
به نظرم برای شروع کتابهای جنگی انتخاب خوبی کردم چون که این کتاب به درد دو ردهی سنی میخورد: کودکان و بزرگسالان.
مها نصیف ۱۴ ساله
منبع: سایت ادبی وینش