اسم سفر که میآید فیلمان یاد هندوستان میکند. میمونمان یاد دوستان میکند و دلمان میخواهد سر بگذاریم به کوهستان. شما را نمیدانیم اما خیلیها حاضرند یک سال نان و ماست بخورند تا بتوانند پولشان را پس انداز کنند و بروند سفر. بروند توی کوه و در و دشت همه جا آشغال بریزند و بلانسبت همه جا را به گند بکشند و برگردند به شهرشان و دست آخر بگویند: آخیش! هیچ جا خانهی آدم نمیشه.
این سفردوستی برمی گردد به تاریخ و این چیزا. بد ندیدیم شما را با گوشهای از تاریخ سفرهای مهم ایران و اروپا آشنا کنیم. با سعدی شروع میفرماییم.
مسافري به نام سعدي
تا میگوییم سعدی میگوید سفر. انگار گفته باشیم چمدان که فوری میگوید سفر. یکی از بزرگان فامیل میگفت: آن مرحوم همواره در پی چیزی بود. گاهی دنبال یار و گاهی دنبال دیزی بود. سرش خلوت و نیمه خلوت و بیزی بود. در نهایت ما که نفهمیدیم دنبال چه چیزی بود.» آقاسعدی مثل بعضی از آدمها نبود که دنبال تور ارزان قیمت و لحظهی آخری میگردند. همانها که با یک پیامک فیلشان یاد هندوستان میکند بیهدف به سفر میروند.
ما که ندیدیم ولی میگویند سعدی اهل وسايل نقليه عمومي نبود. پس سوار الاغ و شترهای قاره پیماي خودش میشد و شهر به شهر میگشت و در هر شهر مدتی اقامت میگزید و از خوراکیهای شهر میخورد و از راه و رسمشان میپرسید. دفاتر ثبت اسناد محل تولد سعدی را شیراز ثبت کردهاند حال آنکه دوربینهای ماهوارهای رد پای این شاعر شیرین سخن را در حجاز، کیش، بصره، بغداد، دیاربکر، حلب، دمشق، مغرب، طرابلس، مصر تا کاشغر و سند و خوارزم و بلخ و بامیان به تصویرکشیدهاند. خودش که میگوید:
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هرکسی
اما نسبت به زادگاهش تعصب داشت و دست آخر به شیراز برگشت و فهمید که هیچ جا خانهی آدم نمیشود پس همانجا فوت کرد تا به حافظ ثابت کند که یک شیرازی میتواند دنیاگردی کند و باز هم به دیار خودش برگردد.
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست درخانه و ما گرد جهان گردیدیم
و اما حافظ.
بچه محلهایش میگویند که او اصلا اهل سفر نبود و همیشه در خانه میماند و میگفت:
نـــمیدهــنــد اجــازت مـــرا بـه سـیـر و سـفـر
نســـیـــم بـــاد مــصـــلی و آب رکـــنـــــابـــــاد
بعضیها هم میگویند که خواجه حافظ نسبت به سفر آلرژی داشته و بوی دریا که به مشامش میرسیده به عطسه میافتاده و آب از دیده و بینی روان میگشته.
چه آسان مینمود اول غـم دریـا به بوی سـود.
. غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
ولی بعضی از همسایهها میگویند هیچم اینطور نیست و حافظ هم مثل سعدی اهل سفر بوده ولی مثل بعضی از ندید بدیدها اهل پز دادن نبوده که هی از سفرهایش حرف بزند وگرنه نمیگفت:
خــــرم آن روز کـــزیـــن مــنـــزل ویـــران بـــروم
راحـــت جـــان طـــلـــبـــم وز پــــی جـــانان بروم.
روایت است که آقاحافظ سفرهایی به یزد و اصفهان داشته و در بعضی از اشعارش رد پای این شهرها به خوبی دیده میشود. یکی از سنگ نوشتهها در این باره نوشته «آقاحافظ سفری به دعوت یکی از سلطانهای خلیجفارس میخواسته به آنجا برود ولی نزدیکیهای جزیرهی هرمز دریا توفانی میشود و از سفرکردن پشیمان. محل تولد این شعر معروف هم همانجا بوده
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
پس، سر کشتی را کج میکند تاشیراز بازگردد این هم مثالش:
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نـذر کـردم کـه هـم از راه به مـیـخـانه روم.
خلاصه اینکه حافظ مثل خیلیهای دیگر معتقد بود: سفر خوب است ولی هیچ جا خانهی آدم نمیشود.
و اما ناصرخسرو
در ایران تا بگویی سفرنامه همه میگویند: آقاناصر و منظورشان کسی نیست جز ناصرخسرو قبادیانی. او که آخر سفر بود و هرجا هم رفته از قلم نیانداخته و تا توانسته از آنجا گفته و نوشته است. با اینکه اهل خراسان بود ولی ۸۵ سال عمر کرد که عملا هفت سالش در سفر بوده و به حساب نمیاید. یعنی میگویند به خاطر گرانی بلیت و چمدان و باربری و غیره و غیره ناصرخسروخان یک سفر هفت ساله به مسافت ۱۹۰۰۰ هزار کیلومتر رفته که حالش را ببرد و دست آخر نگوید هیچ خانهی آدم نمیشه.
او که اشتهای سفریاش زیاد بوده به جاهای زیادی رفت و حالش را برد. از جمله: شاهرود، شمیران، تبریز، لبنان، فلسطین، آبادان، قاهره، مکه، اصفهان و خلاصه جایی روی گوگل مپ منطقه خاورمیانه نبوده که نرفته باشد این بزرگوار.
ولی خداییش آدم تروتمیزی بوده. خودش در جایی از سفرنامهاش میگوید که وقتی به بصره رسیده کفگیرش به ته دیگ خورده و پولش تمام شده و به بازار رفته و خورجین کتابش را فروخته تا بتواند کمی بیشتر در حمام بماند و چرک سفر را از تنش کیسه بکشد.
و چون به آنجا رسیدیم از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم و سه ماه بود که موی سر بازنکرده بودیم و خواستم که در گرمابه روم باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هریک به لنگی کهنه پوشیده بودیم وپلاس پارهای در پشت بسته از سرما، گفتم اکنون ما را که در حمام گذارد. خرجینکی بود که کتاب در آن مینهادم و بفروختم و از بهای آن درمکی چند سیاه در کاغذی کردم که به گرمابهبان دهم تا باشد که ما را دمکی زیادتتر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنم»
و اما یک ناصر دیگر
یکی از پادشاهان خوش سفر جناب آقاناصر خودمان است که در کتابها به ناصرالدین شاه قاجار معروف است. بعضی از تاریخ نگاران میگویند که او مردی ولخرج و بدجنس است که هم مملکت را به باد داده و هم دستور قتل میرزا تقیخان امیرکبیر و هم کلی کارهای زشت و بد و ناجور کرده. اما چندتا از هنردوستان میگویند که اینهایی که میگویی درست است ولی آقا ناصر اهل چیزهای دیگر هم بوده و از هر انگشتش هنر میباریده. بله. او اهل عکاسی بوده شاعر و داستانسرا هم بوده. نقاش و خطاط بوده و از همه مهمتر هم اهل سفر بوده و هم اهل سفرنامه نویسی.
آقاناصراولین پادشاه ایرانی بوده که ویزای شینگن داشته و زمینی و دریایی و زیردریایی به چند کشور اروپایی سفر کرده است. آقاناصر در مسیر سفرش از کشورهای روسیه، آلمان، بلژیک، انگلستان، فرانسه، سوئیس، ایتالیا، اتریش و عثمانی بازدید کرد و دلی از عزا در آورد. نتیجهی این دید و بازدیدها سوغاتی هایی برای حکومتش و مردم کشورش بود. دستاوردهایی مثل چاپ اسکناس، چاپ تمبر، مدرسهسازی، تلگراف (یه چیزی تو مایههای تلگرام امروزی برای ارسال پیام و خبر)، ساختمانهای چندطبقهسازی، باغوحشسازی، عکاسی و کلی چیزهای دیگر که گفتنش سخت است و بهتر است خودتان بروید سراغش. یکی از اندیشمندان می گفت: «آقاناصر چطور میتوانسته هم پادشاه باشه و هم به سفرهای چندماهه برود؟»
آن یکی اندیشمند در جوابش میگوید: «آقاناصر یک بدلکار داشته که هر موقع غیبش میزده او به جای شاه بر تخت مینشسته که یک موقع کسی هوای کودتا به سرش نزند.»
و اما… مارکوپولو
اگر ما ایرانیها به ناصرخسرویمان مینازیم اروپاییها به مارکوپولویشان مینازند. برخی از اندیشمندان مارکوپولو را ماری کپل تصور کردهاند. اما ظاهر مهم نیست و نیت و عملکرد آدمها مهم است. آقا مارکو بسیار آدم باحالی بود که به بیشتر سرزمینهای جهان و از جمله ایران و چین سفر کرده بود. ایشان هم هم مثل آقاناصر خودمان خاطرات سفرش را نوشته که حرف و حدیثهای بسیاری برانگیخته است اما در یک جاهایی توانسته اطلاعات جالبی به محققان بدهد. حتی بعضی از نقشه کشها میگویند سفرنامه او به نقشه نگاری هم کمک کرده است. مارکو از سفر هوایی متنفر بود و هرگز پایش را در هیچ هواپیمایی نگذاشت. بگذریم که در آن زمان هنوز هواپیما اختراع نشده بود ولی او بچهی زرنگی بود ودر سفر رفت خود از راه خشکی و در سفر برگشت خود به طور عمده از دریا استفاده کرد. او اهل کشور… بود.
و اما کریستف کلمب
حالا دیگر همه کریستف کلمب را میشناسند. مخصوصاً آنهایی که امریکا را میشناسند حتما با این آقا سروکار داشتهاند. البته او جزو جهانگردان به حساب نمیآید. حتی دیپلمهها هم میدانند که در ادبیات انگلیسی میان دو واژه جهانگرد یا کاشف و نیز توریست تفاوت عمده وجود دارد. در حقیقت میتوان گفت کریستف کلمب به عنوان کاپیتان کشتیهای پادشاهیهای دوره میانه اروپا، یک کاشف بود نه توریست. با این حال به نوعی میتوان ادعا کرد تمام کاشفان جهان هم خورههای سفر بودند و هیچ وقت نمیگفتند هیچ جا خانهی آدم نمیشه. به هرحال نام کریستف کلمب از این نظر در جهان شهرت دارد که او را کاشف قاره آمریکا میدانند؛ بگذریم که او خودش اولش نفهمید پای به آمریکا گذاشته است. باز هم بگذریم که بعدها مشخص شد احتمالا افراد دیگری قبل از او به این قاره رفته بودند.
خب سفر ما اینجا به پایان رسید. یادتان باشد که روی این شعار هرگز پافشاری نکنید چون ممکن است پایتان درد بگیرد. کدام شعار؟ هیچ جا خانهی آدم…
ممنون از متن بسیار جالبتون… نثرتون شیرین بود و حرف هاتون جذاب… مطمئن باشید باز هم بهتون سر خواهم زد. 🙂