نویسندگان بزرگ تجربهها و توصیههایی دارند.
کوئنتین بلیک
یادم هست کتابی که مرا از خواندن منصرف کرد «الیور توییست» بود، که وقتی خیلی بچه بودم خواندم. خوشبختانه بعدها دوباره به دیکنز برگشتم و فهمیدم فوقالعاده است. پس از آن، همه کتابها را خواندم، بعضیها را حتا دو بار. یک داستان سادهتر که خودم کار تصویرگریاش را کردم به نام «کلهپوکها» هم هست که داستان دو جوجه است که از مزرعه خود فرار میکنند و با دانش یک زاغچه به جهانی گسترده معرفی میشوند.
آن فین
تقریبا مثل تمام هم سن و سالانم، من هم با انید بلایتون کتابخوان شدم. کتاب آنتونی باکریج درباره جنینگز و مدرسه پیشدبستانیاش را هم دوست داشتم. اما ویلیام در کتابهای ریکمال کرامپتن، کاراکتر مورد علاقهام بود. تقریبا تمام ۳۹ جلد سری ویلیام را داشتم و او تبدیل شده بود به برادر خیالی و بهترین همراهم.
بچهها هرگز توصیههای معقول را نمیپذیرند اما در الگوبرداری از یک روشِ بد، فوقالعادهاند. درنتیجه اگر والدین قسمت عمدهای از زمان خود را پای صفحه نمایشها بگذرانند، به ندرت میتوانند انتظار چیز متفاوتی از فرزند خود داشته باشند. این واقعیت را به موضوع اضافه کنید که تمام مطالعات نشان میدهد که بچههایی که هر شب برایشان کتاب خوانده میشود، عملکرد بهتری در مدرسه –حتا در ریاضیات خواهند داشت. شاید نتوانید گوشی موبایلتان را کنار بگذارید اما حداقل روزی نیم ساعت بدون وقفه برای کودک خود کتاب بخوانید. و این کار را از سنین پایینتر شروع کنید.
مایکل مورپرگو
همیشه برای والدین امکانپذیر نیست که برای خواندن زمان داشته باشند، درنتیجه این کار را باید از مدارس شروع کرد. تنها نیم ساعت از پایان روز در مدرسه را به داستانخوانی اختصاص دهید، درنتیجه گوش کردن به داستان و کتاب خواندن تبدیل به یک عادت میشود.
خواندن دارو نیست. یک کتاب خاص وجود ندارد که برای همه بچهها جواب بدهد، چون هر کودک با دیگری متفاوت است. «جزیره گنج» اولین کتاب واقعی بود که خودم خواندم و الهامبخش بزرگی بود. با جیم هاوکینز، شخصیت داستان احساس نزدیکی کردم و وقتی کتاب را میخواندم با آن زندگی کردم. رابرت لویی استیونسن تبدیل به قهرمان من شد و جزیره گنج آغاز سفر طولانی من به داستانها بود.
ژاکلین ویلسن
وقتی یک دختر کوچولو بودم مادرم همیشه به من میگفت سرم را از کتاب بیرون بیاورم و یک کار مفید بکنم. معلمها در مدرسه مرا در یک گوشه هنگام کتاب خواندن غافلگیر میکردند و میگفتند بروم در زمین بازی بدوم. درنتیجه خواندن برایم جذابتر شد. بنابراین این یک پیشنهاد وسوسهانگیز است که به بچهها بگوییم کتاب نخوانند. اما مطمئن نیستم که این روش واقعا جواب بدهد.
کتاب خواندن با صدای بلند برای بچههای کوچک راهی است که کتاب را برای آنها با سرگرمی، لذت و توجه همراه میکند. اکثر کودکان خردسال دوست دارند که روی پای بزرگترها بنشینند، به تصاویر اشاره کنند و با یک متنِ خوب ارتباط برقرار کنند. وقتی که بچهها خودشان خواندن را یاد میگیرند، همچنان میتوانید کتابهای هیجانانگیز و چالشبرانگیز بلند را که خودشان قادر نیستند، برایشان بخوانید.
«جایی که وحشیها هستند» از موریس سنداک، یک شروعکننده خوب است که هر بچه کوچکی آن را دوست دارد. خوشبختانه خواندن پس از مدتی به یک ماجراجویی جادویی بیپایان تبدیل میشود.
مایکل روزن
من عاشق «امیل و کارآگاهان» نوشته اریک کاستنر هستم. مادر امیل او را با کمی پول برای عمه و مادربزرگش به برلین میفرستد، اما پول در قطار توسط یک غریبه دزدیده میشود… این داستان به خاطر خلاقیت، شوخطبعی و کشمکشی که دارد، تبدیل به کتاب مورد علاقه کودکیام شد و در بزرگسالی آن را تدریس کردم.
یکی از موانع اصلی، سیستم سنجش تجویزی و محدود در مدارس ابتدایی است که مانع از این میشود که معلمان در آرامش و بدون محدودیت با کودکان کتاب بخوانند. کاری که مدارس میتوانند بکنند این است که سعی کنند تا جایی که میتوانند زمان صرف خواندن مطالب متنوع و کاملا جامع با بچهها کنند. مسالهای که باید شامل کل جامعه مدرسه ازجمله والدین، پدربزرگ و مادربزرگ و پرستاران باشد –یک سیاست فرهنگی در داخل و خارج از مدرسه.
آنتونی براون
وقتی بچه بودم، کتابهای کمیک تاثیر بزرگی داشتند و خاطرم هست که یکی از آنها را خیلی دوست داشتم. یک کمیک استریپ در قالب کتاب به نام «فاج در شهر تافی» که سورئالیسی کودکپسند بود: شهر تافی از شیرینی و رودخانهها از لیموناد ساخته شده بودند. فکر میکردم این واقعا فوقالعاده است، علیالخصوص اینکه در زمان جنگ بودیم.
صحبت کردن، گوش کردن و خندیدن با بچهها از مهمترین راههایی است که میتوانیم با آنها وقت بگذرانیم، و یک کتاب میتواند به اندازه یک اسباببازی یا یک صفحه نمایش، جذاب و دوستداشتنی باشد. اکثر کتابهای تصویری اگر به شیوه جالبی با آنها برخورد شود، میتوانند مکالمات بسیار جالبی بین کودک و بزرگسال به وجود بیاورند. با هم به تصاویر نگاه کنید و درباره چهره، زبان بدن کاراکترها و موقعیت آنها صحبت کنید. این کار کمی میتواند شبیه به نگاه کردن به آدمها در دنیای واقعی باشد –چه جور جایی زندگی میکنند؟ خوشحالاند یا غمگین؟ آیا سرنخی در عکسها وجود دارد؟ اینها صرفا پیشنهادات من به عنوان یک نویسنده، تصویرگر و پدر است.
جولیا دانلدسن
وقتی پنج ساله بودم کتاب «هزار شعر» را به من دادند. یک کتاب بزرگ و قطور که من عاشق خواندن، یادگرفتن و حفظ کردن شعرهایش با پدرم بودم و همچنین به من الهام بخشید تا چنین کاری را خودم هم انجام دهم و نسخه شخصی خودم را بسازم.
هنگامی که کودک خواندن را یاد میگیرد، گاهی داستانهای قبل خواب ممکن است یک کار قدیمی به نظر برسد. فکر میکنم این شرمآور است. با بسته شدن کتابخانهها و فضای کمی که برای نقد کتابهای کودک وجود دارد، پیدا کردن کتابی که ممکن است کودک از آن لذت ببرد و آموختن عادت خواندن به او میتواند کمی دشوار باشد. بلند خواندن برای کودکان در هر سنی میتواند از هر نظر لذتبخش باشد، درنتیجه فکر میکنم یک داستان سریالی در زمان خواب میتواند ایده خوبی باشد. همچنین میتوانید در ماشین از نسخههای صوتی استفاده کنید.
ملوری بلکمن
من از سنین بسیار پایین به طور غریزی ارزش داستان را احساس کردم. «صندلی نقرهای» از سی.اس لوئیس درباره قدرتِ باور به خود است، هرچه باشید و حتا اگر بقیه شما را مسخره کنند. این پیامی بود که من آن زمان شدیدا نیاز داشتم بشنوم و چیزی است که تا به امروز با من باقی مانده است.
اگر میخواهیم بچهها یاد بگیرند، با درک و همدلی برای دیگران رشد کنند و موفق شوند، باید تشویقشان کنیم که برای لذت بردن و تفریح بخوانند. اجازه دهید کودک، کتاب خواندن شما را ببیند. برایش بخوانید. بگذارید او برای شما بخواند. از خواندن کودک یا زمانی که طول میکشد تا بخواند انتقاد نکنید. من به عنوان یک کودک اگر یک پاراگراف یا صفحه فوقالعاده میخواندم، بارها و بارها آن را میخواندم و کلمات و معنای آن را مزه مزه میکردم. بخشی از زیباییِ خواندن شیوهای است که داستان با گامهای خواننده پیش میرود. به انتخابهای کودک برای خواندن نخندید یا مسخرهاش نکنید. همچنان که کتابهای دیگر را به او پیشنهاد میکنید، او را به خواندنِ هرچه بیشتر از هر چیزی که دوست دارد تشویق کنید.
کریس ریدل
بزرگترین مانع سوادآموزی کودکان فقدان یک کتابدار در مدرسه است. کتابدارها هستند تا راهنمایی کنند، توصیه کنند و پیشنهاد بدهند. آنها دربانهایی به دنیایی جدید و مقدمهای برای معرفی به دوستان جدید روی صفحه کاغذ هستند. زمانی که به عنوان ملکالشعرا فعالیت میکردم تصمیم گرفتم که کارهایشان را برجسته کنم و خوششانس بودم که شاهد تاثیر مثبت کتابدارها بر دانشآموزان در کلاس درس بودم.
با کاهش بودجه، این خطر وجود دارد که کتابدارها به گونههای در معرض خطر تبدیل شوند و این برای فرزندان ما یک تراژدی است. ضروری است که دولتمردان مهارتهایی را که کتابداران به جامعهای که به آن خدمت میکنند، شناسایی کنند، نه تنها در مدرسه، بلکه در کتابخانههای عمومی هم همینطور. باید به همه با هر پسزمینه اجازه دسترسی به کتاب داده شود. وقتی نوجوان بودم کتابدار مدرسهی ما «ناطور دشت» سلینجر را به من پیشنهاد کرد، بدون آن مطمئن هستم جایی که امروز هستم نبودم.
لارن چایلد
وقتی بچه بودم، پدر و مادرم همیشه ما را به گالریها میبردند و من میدانم که این ما را با زبانِ نگاه کردن به تصاویر آشنا کرد. مردم اغلب از یک کتاب خاص صحبت میکنند که در کودکی کشف کرده و آنها را به یک کتابخوان تبدیل کرده است. برای من بزرگترین الهام «پیپی جوراببلند» نوشته آسترید لیندگرن بود که عاشق کاراکتر اصلیاش بودم و هنوز از آن زمان با من باقی مانده است.
فشار بر مدارس برای دستیابی به چیزهای خاص به این معنی است که وقت زیادی برای خواندن یا حتا استراحت نداریم. زمانی در روز نداریم که فقط بنشینیم و درباره کتابها و داستانها صحبت کنیم. بچهها باید به شنیدن داستان و بودن کتابها در اطراف خود عادت کنند. آنها نیاز دارند که در فضایی که کتابها اشیای آشنایی هستند، خاطرجمع باشند و این فرصت را داشته باشند که با کتابها درگیر شوند و به تصاویر نگاه کنند. این میتواند از طریق کتابخانهها یا وجود کتابها در کلاسهای درس یا بازدید منظم نویسندهها و تصویرگران از مدرسه محقق شود.