نگاهی به داستان «زیبا صدایم کن» نوشته فرهاد حسن زاده
کورش کرم پور
داستان «زیبا صدایم کن» نوشته فرهاد حسنزاده، تلاشی است برای پیشبرد داستان نویسی نوجوان در ادبیات فارسی. این را به جهت ساختار روایت امروزینش میگویم. از دیگر سو تعبیرپردازیها، توصیفها به کار بردن اصطلاحات گفتاری نسل جدید و … را نباید نادیده گرفت.
این تلاش به جهت تربیت خوانندگان جدید رمان نوجوان نیز قابل تقدیر است و یقینا فرهاد حسن زاده سهم بسزایی در شکل گیری این اتفاق تاریخی دارد.
خوانندهای که مرزها و درهم فرورفتگیها داستانهای موازی این داستان را با تلاش ساده سازی روایت او، درک خواهد کرد.
دختری نوجوان به نام «زیبا»، به داستانهای پلیسی علاقه دارد و ماجراهای زندگی خودش را با داستانهایی که خوانده، همذات پنداری میکند.
به استناد دو گزاره زبانی در داستان، پدر او باید از رزمندگان دوران جنگ باشد. موج او را گرفته، زنش را طلاق داده و اکنون به دلیل جنون ادواری در آسایشگاه روانی دورهی درمان خود را سپری می کند. متوجه میشویم دخترش زیبا نیز تحت سرپرستی یک موسسه خیریه است. ما با مطرودینی اجتماعی طرف هستیم. پدر میخواهد روز تولد دخترش زیبا را به زیبایی جشن بگیرد و تمام تلاش او در داستان، خلق لحظهای زیبا برای «زیبا» ست. چرا که آخرین جشن تولدش بود که به طلاق کشید و تلخ بود.
بابا نقشهای میکشد و دخترش آن را به بهانه ملاقاتی با او، اجرا میکند. بابا از آسایشگاه فرار میکند تا بتواند برای دخترش جشن تولد بگیرد. فرهاد حسنزاده روزی ندیدنی و ساده در داستان نویسی امروز را برای ما به روزی دیدنی و زیبا و البته سخت تبدیل می کند و نشان میدهد.
عشق پدر به دخترش و شادی سازی برای روز تولدش او را به هر کاری وادار میکند. از دزدی کارت عابر بانک «خانم آژیر» پرستار آسایشگاه گرفته تا موتورسیکلت مستخدم آنجا. اما همین آدم، جگری که برای نهار خود و دخترش خریده را سهم گربههای پارک میداند.
زبانشناسی شخصیتها پیوستها و گسستهای آنها را به خوبی نشان میدهد.دختر پس از شنیدن هر جملهای یا گفتن آن، با زمزمهای درونی آن را به تعلیق و تردید میکشاند. شخصیت نوجوان داستان با تمام پیچیدگیهایش پاک و مطهر است از درون. البته پدر نیز به خوبی پرداخت شده. او میداند که دیوانه نیست. میداند که زنش را هنوز دوست دارد و… خلق توهم در دیالوگهای اتاقک جرثقیل اوج این توانایی است و تو هر لحظه منتظری تا پدر دست دخترش را بگیرد و به پایین بپرد.
چقدر دوست دارم درباره این داستان بیشتر حرف بزنم. اما نه، بعضی چیزها را نباید گفت؛ باید خواند.
زندگیهایی هست که فقط در یک روز خلاصه می شوند و سرنوشت آدمهایشان را تا ابد معنا میکند.
همچنان که زندگیهایی هست که آنقدر طول میکشند تا به تمام زندگی آدمهایشان معنا دهند. داستان زیبا صدایم کن نوشته فرهاد حسن زاده روایت یک روزی است که به تمام زندگی آدمهایش معنا میدهد؛ روزی به زیبایی و اندوه «زیبا».