سفر همیشه برای یک نویسنده سرشار از تجربه بوده. خوشحالم که امسال به دلیل نامزد شدنم برای دو جایزهی جهانی به دو سفر، دو مهمانی دعوت شوم؛ فرانکفورت و بلگراد.
اواخر مهرماه بود که راهی شدیم. باید با کارهای روزمره و گاهی خستهکننده خداحافظی میکردم و یک هفتهای به دور از دغدغههای همیشگی نفسی تازه میکردم. در بارهی این سفرها زیاد میتوان نوشت. اما من چندان چیزی ننوشتم. خواستم راحت و آسوده باشم و فقط نظارهگر باشم. خواستم مثل مسافری که دغدغهی رانندگی و راه و نقشه ندارد و فقط برای دیدن و شنیدن و تجربه کردن آمده در لاک خودم باشم، کودکیام را به یاد آوردم و اولین سفرم به شهرهایی که با پدرم رفته بودم. او یا خواب بود یا مشغول کارهای خودش و من با چشمهایم دیدنیها و تصویرهای تازه را میبلعیدم. حتی زمانی که خوابم میگرفت به زحمت چشمهایم را باز نگه میداشتم تا چیزی را از دست ندهم. هدفم شرکت در نمایشگاه کتاب بود و شرکت در چند برنامهی کتابی. دیدار با ناشران و دیدن کارهایشان از نزدیک.
شرح بخشی از سفر را با عکس همراه کردهام تا هم تنبلیام در نوشتن را جبران کرده باشم و هم دیگران را در مشاهداتم شریک.
نمایشگاهی که که نه ترافیک داشت و نه مسایل حاشیهای. نه حراستش توی چشمت فرو میرفت و نه رفتگرانش از در و دیوارت غبار روبی میکردند. نه تبلیغاتش روی مخت راه میرفتند. بهترین چیزی که خودش را نشان میداد آرامش بود و آرامش و آرامش…
امسال فرصتی بود برای انجمن نویسندگان کودک و نوجوان که بتواند به عنوان تنها نهاد مدنی نویسندگان کتاب کودک و نوجوان در نمایشگاه حضور داشته باشد و با نهادهای مشابه خود در جهان ارتباط بگیرد. این اتفاق کمی نیست. نویسندگان نیاز دارند به این ارتباط و انتقال تجربیات. انجمن ما خیلی محجوب و مهجور بوده طی این سالها. و خوشحالم که امسال توانست توانایی خود را نشان بدهد. در روزی که به نام کتاب کودک نامگذاری شده بود چند نشست برگزار شد. نشست شعرخوانی، قصهخوانی، نشست جذابیتهای کتاب کودک ایران و چند نشست دیگر از جمله نکوداشتی برای من و معرفی ویژگیهای آثار فرهاد حسنزاده. در این نشست مصطفی رحماندوست، سحر ترهنده و لیلا مکتبی فرد درباره کتابهایم صحبت کردند.
یک شب ما مهمان گروه ادبی هزار و یکشب بودیم. گروهی از ایرانیان ساکن فرانکفورت که به دور از هیاهوهای سیاسی کتاب و ادبیات را دنبال میکنند. ابتدا قرار بود که نقد و پرسش و پاسخ دربارهی رمان هستی و کتابهای من باشد که خوشبختانه با حضور مصطفی رحماندوست و اسدلله شعبانی بحث به نشر و مسائل کتاب کودک کشیده شد. به جز ما مهمانهای دیگری هم بودند، دو نوجوان از کردستان که با موسیقیشان خستگیها را به در میکردند و خانم بازیگر. و البته همسرم نیز کنارم بود.
امسال برای اولین بار سه عنوان کتابم به زبان انگلیسی در غرفه کانون پرورش فکری ارایه میشد: «هستی» و دو جلد از «قصههای کوتی کوتی»
عکس یادگاری در کنار عکس آسترید لیندگرن در غرفهای از یک ناشر سوئدی
یکی از تجربههای این نمایشگاه که برای منِ نویسنده قابل تأمل بود، تأکید بر خلق شخصیتهای اصیل و ماندگار است. خلق شخصیت ماندگار یکی از حلقههای مفقودهی ادبیات داستانی ماست که باید روی آن تمرکز و تاکید بیشتری شود. یکی از دیدنیهای نمایشگاه فرانکفورت سنتی است که در دو روز آخر نمایشگاه کودکان و البته بیشتر نوجوانان و جوانان لباس شخصیتهای مورد علاقهشان را به تن میکنند و صورت و موی خود را شبیه آنها میکنند و در محیط نمایشگاه میچرخند و نمایش میدهند و خود را به رخ میکشند. و من با دیدن دهها سیندرلا و هریپاتر و کاپیتان هادوک و دیگران به این نتیجه رسیدم که کتاب فقط یک کالای چاپی نیست که مخاطب میخرد و میخواند و کنج کتابخانه میگذارد. وقتی کتابی بر دل و جان مخاطب مینشیند و با شخصیتهایش زندگی میکند، آن شخصیتها از کتابها بیرون میزنند و زنده میشوند و جان میگیرند. چه خوب است که از این تجربه استفادهای بومی کنیم. نویسندگان به فکر خلق شخصیتهایی بکر و ملموس بیفتند و ناشران این فکر را قوت ببخشند و نهادهای مروج خواندن با ابتکارهایی تلاش کنند این شخصیتها را از کتابها بیرون بکشند و جلوی چشم بیاورند.
نکتهی دیگری که آموختم، غرفهآرایی است. غرفههای خوب و چشمنواز و بزرگ احترامی است که میزبان به میهمانش میگذارد.
و اما بلگراد
امسال افتتاحیه نمایشگاه کتاب بلگراد همزمان شده بود با اختتامیه نمایشگاه فرانکفورت. به همین دلیل من و جناب شهرامنیا شنبه شب، ۲۱ اکتبر، فرانکفورت را به قصد بلگراد ترک کردیم.
نمایشگاه بلگراد زمانی برای خودش خیلی مهم بوده و بعد از فرانکفورت شاید بتوان گفت مهمترین نمایشگاه کتاب اروپا بوده، اما بعد از تجزیهی یوگسلاوی بزرگ و تقسیم آن به چند کشور کوچک اهمیت گذشتهاش را از دست داده است. با این حال مردم از نمایشگاه استقبال خیلی خوبی کرده و از شهرهای مختلف صربستان و کشورهای دیگر برای حضور در نمایشگاه آمده بودند. امسال ایران مهمان ویژهی نمایشگاه بلگراد بود. این یک سنت است که هر نمایشگاهی در هر سال یک مهمان ویژه دارد. این مهمان با امکاناتی که از سوی میزبان میگیرد میتواند علاوه بر عرصهی محصولات فرهنگی به نمایش ویژگیهای ملی و بومی خود بپردازد.
طراحی غرفهی ایران و رنگآمیزی آن با رنگهای آرام و فیروزهای برای من یادآور معماری آرامگاه سعدی بود. غرفهی ایران شبیه جزیرهای بود که بازدیدکنندگان از چهارطرف بر آن اشراف داشتند. قلمزنی، خطاطی، صنایع دستی، از بخشهای زنده و جاندار بود. برنامههایی که تدارک دیده بودند، علاوه بر سخنرانی و نشستهای جدی که همزمان به زبان صربی ترجمه میشد، نقالی قصههای شاهنامه با اجراهایی خوب و محکم، موسیقی نواحی و سنتی ایرانی توسط گروههای حرفهای و دو نوجوان کردستانی شور خاصی در مردم ایجاد میکرد. چند تصویرگر کتاب کودک در طول روز در غرفه تصویرگری میکردند و در روزهای تعیین شده نیز کارگاههایی برگزار کردند.
کتابهایی را هم که گردآوری کرده بودند، در یکی از بهترین جاهای غرفه چیده شده بود. اما خب، متأسفانه در این بخش جای کسی که به زبان آشنا باشد و دربارهی کاتالوگ و کتابها اطلاع کافی داشته باشد، خالی بود.
نمایشگاه کتاب بهانهی خوبی بود که چند برنامهی سخنرانی در دانشگاه تدارک دیده شود. مستور و محمدخانی و… که روزهای بعد بودند، اما در دومین روز نمایشگاه من در دانشکده زبانهای خارجی بلگراد سخنرانی داشتم. همه گمان میکردیم استقبال در حد ده بیست نفر باشد، ولی کلاس بزرگی که محل سخنرانی بود مملو از دانشجویانی بود که نشسته و ایستاده با علاقه به حرفها گوش میکردند.
موضوع سخنرانی را از قبل تعیین کرده بودیم. موضوع این بود: «ادبیات مقاومت برای کودکان و نوجوانان، از تجربه تا داستان» با توجه به این که صربستان هم مانند ایران ما چند سالی درگیر جنگ بود، این موضوع برایشان جالب بود. اینکه یک نویسنده چگونه تجربههای شخصیاش را به داستان تبدیل میکند. من از چرایی نوشتن از جنگ برای کودکان هم گفتم و پیرامون چهار رمانم که مرتبط با موضوع بود مثالهایی آوردم.
همان روز نیز در برنامههای نمایشگاه سخنرانی باموضوع وضعیت کنونی ادبیات کودک ایران تعیین شده بود. من و مژگان شیخی در این باره حرفهایی زدیم که نمیدانم برای مخاطبان چقدر جذابیت داشت. ما دربارهی شکلگیری ادبیات کودک در ایران از مشروطه به این سو حرف زدیم. دربارهی گونههای ادبی موجود و گرایش نویسندگان ایرانی به آن، دربارهی نهادهای مدنی و مروج خواندن در ایران، دربارهی جایگاه ادبیات کودک در دانشگاهها و پایاننامهها و همینطور مطبوعات کودک و نوجوان ایران و مسائلی از این دست.
یکی دیگر از برنامههای پیشبینی شده «نشست دو فرهنگ» نام داشت. در این نشست قرار بود من و یک نویسندهی صرب روبه روی هم بنشنیم و هر کدام چند سؤال از هم بکنیم. من سؤالها را قبلا فرستاده بودم که ترجمه و روی آن فکر شود. اما برنامهریزان کمی اشتباه کرده و ساعت نشست با ساعت برگشتم همزمان شده بود. که خب، البته خوشبختانه خانم شیخی در برنامه حضور یافتند و برنامه را اجرا کردند.
نمایشگاه بلگراد یک هفتهای بود و من سه روز آنجا بودم. خبرهای روزهای بعد نشان از استقبال مردم و اجرای برنامههای دیگر بود. توی راه برگشت به این فکر میکردم که کتاب بهانهی سادهای است برای با هم بودن. فکر میکردم کتاب را نویسندگان خلق میکنند و ناشران و چاپخانهداران و کارمندان فرهنگی به مسیرهای مشخص میرسانند. کسب و کار مردمان زیادی از این راه است. به خارج از کشور کاری ندارم، اما واقعا جایگاه نویسندگان و خالقان اصلی کتابها در چنین رویدادهایی کجاست؟ آرزو کردم سالهای بعد نیمی از صندلیهای هواپیما را نویسندگان و شاعران و تصویرگران پر کرده باشند تا با کولهباری از تجربه و خودباوری و شناخت اثرشان را خلق کنند و به هستی خود و جهان چیزی بیفزایند.