رمان هستی را خودشون انتخاب کردن. نوجوونهای اینجوریانی. اینجوریهای اونجوریانی. هستی را دلهای صاف و آبی انتخاب کردن. داورهایی که خیلیهاشون اصلاً رنگ همدیگر رو ندیده بودن. تو جلسههایشان نه از آقای ریشبُزیان خبری بود. نه خانم ابرو پاچهبزیانِ غضبآبادی و نه از بزرگانی از خیلی ادعا دارن بچهها رو به شکلی اساسی میشناسن. بزرگانی که تو جلسه هی پرتقال پوست بکنند و بذارند تو حلقوم مبارکشون، چای هورت بکشن و یا موز عریان کنن و بلمبونند و بگن هستی اینجایش با موازین عقل کلِ کالِ ما نمیخونه. اونجاش با قیچیهای ما بریده نشده و باید بریده میشد. که بگن نویسندهی فلان فلان شدهاش با عقاید آقای مُخ میخیان مشکل داره و سلیقهی خانم پاپیچیان اجازه نمیده حتی به نویسندهاش سلام کنیم چه برسه جایزه بدیم.
به قول خاله نسرین بذگریم! بعضیها میگن: چه خوبه که آدم بچه باشه. به نظرم این احمقانهترین جملهی عالمه. درستش اینه که بگیم چه بده که بچهها بزرگ میشن. از سرزمین هپروت پا به دنیای هشروت میذارن و با دهانهای کوچیک حرفهای گنده گنده میزنن، فکرای گنده گنده میکنن، و بچگیهاشونو میفروشن به خونهها و ویلاهای اونجوری و ماشینهای اینجوری. و تندتند قرصهای هورمون و قدیانی میخورن تا قد بکشند و گنده بشن.
بذارین اعتراف کنم که من به شدت پشیمونم که به سرعت قد کشیدم و گنده شدم و صاحب سبیلی به این کلفتی. ولی اگه خدا بخواد دارم برمیگردم. خیلی وقته شروع کردم به «دنده عقب روی» و برگشتن به هپروتستان کودکی و نوجوانی. خیلی باحاله. بذارین یه اعتراف دیگه هم بکنم. شبِ قبل از مراسمی که قرار بود 21 آبان برگزار بشه و من جایزه بگیرم، هی خوابم قطع و وصل میشد و دنده به دنده میشدم. صبح تا ظهرش هم استرس داشتم که جایزهی به این مهمی رو چطور از خوانندههای هستی بگیرم و چی بهشون بگم که اشکم در نیاد.
ولی هستی بهم قوت قلب داد. دختر گلیه هستی. باید بهش شیرینی بدم. کیک بیبی رو دوست داره بچهام. باید براش پیتزا بخرم. به قول خاله نسرین «قیتزای پارچ» یا به قول خودمون «پیتزای قارچ». یا ببرمش و بهش «رباب و کیهون» بدم با دو تا گوجه. باید دوچرخهشو از انباری در بیارم، پنچریشو بگیرم و راس و ریسش کنم ودوتایی سوار شیم و بریم تو کوچههای آبادان گل کوچیک بازی کنیم. یا بریم لب شط. تو چمنها ولو بشیم و کشتی بگیریم و به صدای بوق کشتیها گوش بسپریم. باید بهش بگم گریه نکن هستی، دیگه جنگ نمیشه. دیگه آواره نمیشیم و خوشیهامونو تو کوچهها جا نمیذاریم. باید بهش قول مردونه که نه، قول بچگونه بدم.