درباره رمان «اين وبلاگ واگذار ميشود»
•بنفشه محمودي
یکی از شیوههای جذاب نوشتن رمان، خلق داستانی در دل یک داستان دیگر است. در این شیوه، خواننده دو داستان را به طور همزمان میخواند و با آنها پیش میرود. حالا اگر نویسنده از شیوهای به جز بازی با زمان حال و فلاشبکهای معمول برای نوشتن رمانش استفاده کند، این جذابیت دوچندان میشود و این دقیقا همان کاری است که فرهاد حسنزاده در رمان نوجوان «این وبلاگ واگذار میشود» انجام داده است. او در این رمان، یک داستان عاشقانه قدیمی را در قالب یک وبلاگ روایت میکند.
درنا، دختر نوجوانی که در آبادان زندگی میکند، در پستوی یک کتابفروشی دفترچه کهنهای پیدا میکند که حاوی یک داستان عاشقانه واقعی است. او که از یافتن این داستان به شدت هیجانزده است، آن را از نویسندهاش که صاحب کتابفروشی است میگیرد و بدون اطلاعش به مرور در وبلاگی به نام «دسته کلید» قرار میدهد. خوانندگان این وبلاگ در خلال پُستهای درنا، با داستان زندگی «زال» و عشق نوجوانی او آشنا میشوند. زال که در زمان شروع جنگ در آبادان در یک مغازه پرندهفروشی کار و زندگی میکند، به دختر همسایهشان که «فریبا» نام دارد دل بسته است. اما شروع جنگ، عشق او را به فراقی طولانی مبدل میکند. مادر فریبا که قصد دارد با دخترانش آبادان را ترک کند، کلید خانهشان را به زال میسپارد و این دسته کلید او را برای سالها پایبند آبادان میکند. درنا با قرار دادن این داستان در وبلاگش، آن را با آدمهای زیادی شریک میشود. اما این وبلاگ هم نمیتواند فراق کهنه را به وصال تبدیل کند.
مهمترین ویژگی رمان «این وبلاگ واگذار میشود»، استفاده نویسنده آن از قالبی نو و بدیع برای ارائه داستان است. در واقع این داستان به صورت پستهای یک وبلاگ و نظرات خوانندگان آن نوشته شده که در هر فصل آن، بخشی از داستان زال و دسته کلید هم ارائه میشود.شناختی که خواننده از شخصیتهای اصلی این رمان به دست میآورد، از دریچه پستهای وبلاگ درناست.
شخصیتپردازی در این کتاب، به شیوههای معمول صورت نگرفته است. اگرچه در بخشهای داستان دسته کلید، از شیوههای معمول روایت اول شخص استفاده شده و توصیفاتی هم از شخصیتها در آن وجود دارد، اما بخش دیگر داستان که به صورت پستهای وبلاگ درنا و بخش نظرات خوانندگان آن نوشته شده از شیوههای معمول شخصیتپردازی به دور است. در این بخشها درنا و خوانندگان وبلاگش، خود به شخصیتهای زمان حال داستان تبدیل میشوند؛ بدون آنکه خواننده چیزی درباره زندگی و منویات قلبی واقعی آنها بداند. این مساله البته درمورد شخصیت درنا اندکی کمرنگتر است و خواننده میتواند از خلال پستهای وبلاگ، حداقل با آنچه در ذهن درنا میگذرد آشنا شود.
اما نویسنده در بخشهایی که به محتویات دفترچه زال اختصاص دارد و به صورت سریالی در وبلاگ درنا منتشر میشود، از شیوههای معمول شخصیتپردازی استفاده کرده است. البته به این جهت که راوی این بخشها زال است، خواننده بیشتر از دریچه چشم او به شخصیتهای داستانش مینگرد و بالطبع در قضاوتهایش هم از قضاوتها و احساسات زال تاثیر میپذیرد. زال که نوجوانی تنهاست و برای مدت یک سال توسط پدرش به یک فامیل دور سپرده شده تا در مغازه پرندهفروشیاش کار و زندگی کند، در این بخشها داستان دلباختگی خود به فریبا را روایت میکند. در این میان البته به جز زال و فریبا، شخصیتهای دیگری هم در داستان وجود دارند که هریک نقشی در کنش داستانی ایفا میکنند. در این میان «توران» مادر فریبا، بیشترین تاثیر را بر زال دارد و «رضا» هم که در کنار مغازه پرندهفروشی یک مغازه خیاطی دارد، تنها حامی زال در برابر ظلمهای «قادر قناری» صاحب کار اوست. رضا درباره هر ماجرایی حکایتی در آستین دارد و یکی از این حکایتها ـحکایت طوطی و بازرگان مثنویـ در انتهای داستان، جان زال را نجات میدهد.
فرهاد حسنزاده در وبلاگ خود نوشته است که این کتاب حاصل هفت سال فکر کردن به یک ایده است. او که قصد داشته داستانی با موضوع وبلاگنویسی بنویسد، مدتها با این ایده زندگی کرده تا در نهایت به داستان درنا رسیده است. حسنزاده حتی برای امتحان کردن جذابیت داستانش، بخشهایی از آن را در وبلاگی به نام دسته کلید قرار داده و بخشی از نظرات خوانندگان این وبلاگ را نیز در داستان خود آورده است.
شیوهای که او برای روایت این داستان انتخاب کرده، شیوهای منحصر به فرد است و در عین حال با فضای ذهنی نوجوانانی که در فضای وب حضور فعال دارند، همخوانی زیادی دارد. او در این رمان، داستانی قدیمی را در قالبی نو روایت کرده است. زبانی که حسنزاده برای نوشتههای شخصیت درنا در وبلاگ دسته کلید انتخاب کرده، زبانی عامیانه با نثر شکسته است که در آن از اصطلاحات زبان مخفی ویژه نسل نوجوان هم استفاده شده است. البته درنا یک دختر عامی نیست و در کلاسهای داستاننویسی کانون، شاگرد موفقی است بنابراین نثر او با وجود عامیانه بودن، به هیچ روی سبک نیست.
این داستان با کامنت فردی به نام «غریب آشنا» به پایان میرسد که از نخستین پستهای وبلاگ دسته کلید در بخش نظرات خوانندگان آن حضور دارد. این شخصیت که به صورت مرموزی درباره وقایع زمان گذشته داستان اطلاعات دارد، به یکی از جاذبههای رمان تبدیل شده است؛ بدون آنکه خواننده چیزی درباره او بداند. جملههای پایانی آخرین کامنت این غریبه، پایان رمان را به یک پایان باز تبدیل میکند؛ پایانی که خواننده نوجوان میتواند درباره آن رویاپردازی کند!
فرهاد حسنزاده که خود در نوجوانی جنگ تحمیلی و مهاجرت را تجربه کرده است، در «این وبلاگ واگذار میشود» نیز مانند رمان «مهمان مهتاب» تجربههای خود را در خلق داستانی باورپذیر به کار گرفته است؛ داستان یک عشق یکطرفه و روزگاری که بر باد رفته است.
نکته دیگری که لازم است به آن اشاره شود، استفاده از قالب وبلاگی برای صفحهآرایی این رمان است. صفحه آرایی این رمان به گونهای انجام شده که انگار از صفحات یک وبلاگ پرینت تهیه شده است.
لطیف، تنها دوست زال، در بخشی از داستان قدیمی زال، ترانهای از یک خواننده عراقی به نام «ناظم غزالی» میخواند و سطرهای این ترانه به تنها جملات عربیای تبدیل میشود که زال میداند. همین جملات زمانی که نزدیک است یک سرباز عراقی در جاده آبادان تیر خلاص را به زال بزند، او را از مرگ رهایی میبخشد. معنای آن ترانه این است: «من پرندهای پر و بال بستهام/ اینطور به من نگاه نکن/ خواندنم از شادی نیست/ برایم چیزی بهتر از آزادی نیست.»
زال، دست و پا بسته و تنها میان قفسهای پرندگانی که بیشتر آنها مردهاند، این ترانه را میخواند و سرباز دشمن به حال او رحم میکند. او که با پند داستان طوطی و بازرگان از چنگ قادر رها شده، با ترانهای درباره پرندهای پر و بال بسته، نجات پیدا میکند و این مساله پایانی سمبلیک، برای یک داستان عاشقانه قدیمی لابهلای برگهای کهنه یک دفتر است.
«این وبلاگ واگذار میشود»، فرهاد حسنزاده، نشر افق، چاپ اول ۱۳۹۲، ۱۴۴ صفحه، شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه،