نام «فبک» را از دور دورها شنیده بودم. میدانستم فبک مخفف است. مخفف فلسفه برای کودک. خیلی دلم میخواست بدانم این فلسفه برای کودک چه مشخصاتی دارد. تقریباً در بیشتر داستانهایم رگههایی از تفکر فلسفی و انتقادی وجود داشته است. اما دلم میخواست به شکل مشخصتر بدانم کسانی که نظریهی فلسفه برای کودکان را طرح کردهاند دقیقاً چه چیزی مدنظرشان است.
تا اینکه 19 فروردین مرا به جمعشان دعوت کردند. جمعی خوب و صمیمی و دوستداشتنی. کلی گپ زدیم. آنها از هدفشان و تجربههایشان گفتند و من هم از تجربهی چند کتابی که بویی از تفکر فلسفی برده بودند. از چگونگی زایش کتابهایی مثل «همان لنگه کفش بنفش» و «آقا رنگی و گربه ناقلا» و «سنگهای آرزو» و حرفهای دیگری که همهاش درس بود. درس برای من یا آنها.
در میان بحثمان ناگهان با کیکی مواجه شدم که به نشانهی تولدم گرفته و آورده بودند. وای! چه غافلگیری بزرگی. زندگی گاهی لبخندش را اینجوری نثار میکند. از دکتر قائدی و مریم عفتی و دیگرانی که خودشان از نامشان مهمترند ممنونم.