دوم آذرماه صبح زود سوار قطار شدم تا به يك سفر كوچولو بروم. از طرف كانون پرورش فكری كودك و نوجوان هشتگرد دعوت شده بودم تا ساعتهايی در كنار بچهها باشم و با هم حرف بزنيم. بچهها كتابهايی را كه در دسترسشان بود خوانده بودند. ولي بيشتر دربارهی اين دو كتاب حرف زديم: «زيبا صدايم كن» و «همان لنگه كفش بنفش».
دخترها و پسرهای هشتگردی خيلی خوب و دقيق آثارم را خوانده بودند و دربارهی كتابها و جزييات داستانها پرسيدند و حرف زدند. من هم سعی كردم شنوندهی خوبی باشم و برايشان از تجربهی نوشتن اين كتابها حرف بزنم. جلسه كه تمام شد چندتا هديهی خوب گرفتم. هديههايی كه هنر دست بچهها بود. يعني كاردستیهايی كه بر اساس كتابهايم ، خودشان با دستهاي مهربانشان ساخته بودند.
گرفتن عكس يادگاری و امضای كتاب و معرفی كتاب توسط خود بچهها از بخشهای جذاب اين ديدار بود. هرچند سفر جمع و جور و كوتاهی بود ولی خاطرهی خوبی از بچهها و دلهای بزرگشان در ذهنم نقش بست.