یادم است قدیمترها که به آرایشگاه میرفتم روی میز سلمانی تعدادی مجله بود و تا نوبتت بشود فرصت داشتی مجلهها را ورق بزنی و مطلبی بخوانی. بعضی از نویسندگان و روزنامهنگاران را می شناسم که در خاطراتشان به خواندن مجله در سلمانی اشاره کرده و گفتهاند همه چیز از همان انتظار و تورق شروع شده برایشان. خود من سوژهی چندتا از داستانهایم را از لابهلای مجلههای توی آرایشگاه پیدا کردم، چون ممکن نبود مجلههایی با این سطح و سلیقه بخرم.من که مدتهاست آرایشگاه نرفته ام و از وضع مجلهها در آرایشگاهها خبر ندارم اما اخیرا در رفت و آمدم به یک مطب دندانپزشکی با دیدن تعدادی مجلهی ادبی وزین و کلاسیک از جمله بخارا و تجربه حالم خوب شد. تعدادی کتاب هم البته بود. از دکتر بابت این کارش تشکر کردم و پیشنهاد دادم کتابهایی که داستانهای کوتاه و درعین حال طنز داشته باشد هم بگذارند. بالاخره همهی بیمارها فرهیخته نیستند و حوصلهشان کوتاه است و با درد و انتظار و بودجهی فرهنگی که دارند جه خوب است در این فرصت کوتاه داستانی، داستانکی، شعری، چیزی بخوانند. خوشبختانه به حرفم گوش کردند و دفعه بعد که رفتم تعدادی کتاب حاوی داستانهای کوتاه و شعر به چشمم آمد. دیدم کتابها و مجلهها توی قفسه نشستهاند و شکل زیباتری به خود گرفتهاند. البته آدم خودش باید کتابخوان باشد که گوشههای خالی روزهای زندگی دیگران را با کتاب پر کند. قطعا یک پزشک شاعر درد بیمار را بهتر میفهمد تا یک پزشک تاجر. و پزشک خوب آن است که نگاهی کلان به درد داشته باشد. چه این درد اندامی باشد، چه اجتماعی، چه فرهنگی.
خلاصه از دیدن کتابهای طنز خودم در میان کتابها مشعوف شدم. فکر کردم اگر توانسته باشم دردی از کسی کاسته باشم برای خودم یک پا دکتر هستم.
از زاویهی دیگر: فکرش را بکنید نویسنده دندان درد داشته باشد، برود دندانپزشکی و آنجا ببیند بیماران دارند کتابش را میخوانند و قاهقاه میخندند، اگر دردش از یاد نرود حتما کمی تسکین خواهد یافت.
چاپ کتاب با قیمت ارزان و دیجیتال