سيب خوش اشتها
آدم به سيب نگاه كرد و آب دهانش را قورت داد.
سيب به آدم نگاه كرد و آب دهانش را قورت داد.
آدم با خودش فكر كرد: «عجب سيب خوشگلي!»
سيب با خودش فكر كرد: «عجب آدم خوش آب و رنگي!»
آدم سيب را نزديك دماغش برد و آن را بوييد.
سيب هم آدم را از نزديك بوييد.
هر دو از بوييدن هم لذت بردند.
آدم بلند خنديد و گفت: «الان ميخورمت!»
سيب با اشتها گفت: «وقت خوردنت فرا رسيده!»
آدم سيب را جلو دهانش برد، فكري كرد و گفت:
«ادب هم خوب چيزيست، بهتر است بشقاب و كارد و دستمال بياورم.»
اما سيب، نه فكري كرد و نه با خود چيزي گفت؛
در يك چشم بر هم زدن آدم را خورد!
نتيجهي اخلاقي: در انجام كار خير نبايد ترديد كرد.
نتيجهي غيراخلاقي: بشقاب و كارد و دستمال ـ بعضي وقتهاـ مايهي دردسر است.
نتيجهي زيست شناسي: احتمالاً اين كرمهايي كه درون سيب هاست، روزي براي خودشان آدمي بودهاند!