(از کتاب در روزگاری که هنوز پنجشنبه و جمعه اختراع نشده بود) روزی از روزهای روزگار، روباهتر و تمیزی از صحرا میگذشت. یک مرتبه چیز آشنایی دید. کلاغ سیاهی بر…
ادامه مطلبمتن سخنراني دربارهی محمدرفيع ضيايي در خانه هنرمندان/ زمستان 1395 بیشتر ما مرحوم ضیایی را به عنوان کاریکاتورست و کارتونیست و محقق و پژوهشگر میشناسیم. اما من میخواهم از بُعد…
ادامه مطلبتوی جنگلستون تازگیها یک رستوران باز شده که خیلی تازگی دارد. خدا قسمت کند شما هم دهان به این رستوران بگذارید. یک روز حلزون شاخ آویزون سلانه سلانه رفت به…
ادامه مطلبچرا قهری؟ چرا اصلا نمی خندی؟ چرا مثل مسافرها چمدان لبانت را به روی خنده می بندی؟
ادامه مطلبشدی غرّان چرا ای ساعت من؟ نمیدانی مگر تو عادت من؟ ندارم حال تا برخیزم از جا صدایت را نبر اینقدر بالا توی خوابم سوار بنز بودم
ادامه مطلبمثل صدای مجنون که خیلی هست داغون اما به گوش لیلی نمیشه بهتر از اون
ادامه مطلبعكس تو در كيف پولم حك شده لحظه ديدار توست پس چرا صداي قلبم مثل يك تنبك شده!
ادامه مطلب