تلق تلق يكنواخت دوچرخه بود و خاطرههاي بيدار شونده سر هر كوچه و خياباني، او بود و كامل. كامل بود و او. جايي كه با هم بستني يخي ميخوردند، دكهاي…
ادامه مطلبشريفه كه آمد، آشور خواب بود. طاق باز افتاده بود وسط تخت آهني و از شكاف لبهاي نيمه بازش خرناسه اي خفيف به گوش مي رسيد. تكه نخي، چسبيده به…
ادامه مطلب