مثل رسیدن بالای تپه بود. مثل وقتی که بادی تند و خنک و وحشی وجودت را در بر میگیرد و تو سرت را رو به بالا میگیری و به آسمان…
ادامه مطلبدوستی داشتم که… دوستی داشتم که میگفت پدرم هر وقت حقوق میگرفت یا پولی از جایی گیرش میآمد، بخشی از آن را پسانداز میکرد برای روز مبادا. دوستی داشتم که…
ادامه مطلبوقتی اولين سفر زندگیت شيراز باشد من متولد آبادان هستم، اما شیراز شهر دومم است. آخرین بار که شیراز بودم ایام نوروز همین امسال بود. ولی اولین بار… اولین بار……
ادامه مطلببرای نوشتن یادداشت روزانه هرگز دیر نیست محض رضای خدا بنویس. با تو هستم، با تو که دیگر از همه چیز جدا شدهای. محض رضای خدا، محض رضای دلت بنویس.…
ادامه مطلببه یاد شاعر سینمای ایران: عباس کیارستمی «قصهسرایی در فیلم را دوست ندارم، به هیجان آوردن تماشاچی را دوست ندارم، نصیحت کردنش را دوست ندارم، تحقیر کردنش را دوست ندارم،…
ادامه مطلبفرفرهی قشنگم با من حرف میزند. در ذهن سادهی من همه چیز از چرخیدن جان میگیرد. در ذهن سادهی من دایرههای کوچک و بزرگی ترسیم شده که لحظهها را به…
ادامه مطلببه یاد محمدرفیع ضیایی که سوم تیر ۱۳۹۵ از پیش ما رفت 1 خوابم پر از کلاغ و کبوتر و گنجشک بود. خوابم پر از صدای قدمهای روباههای کوچولویی بود…
ادامه مطلبسه تابلو از روزهای انقلاب/ چاپ شده در همشهری داستان(بهمن ۱۳۹۴) برداشت اول ناشر طرح جلد كتاب را فرستاده كه ببينم. از طرح چاپهاي اول تا سوم كتاب راضي نبودم.…
ادامه مطلبکمکم مدرسهها باز میشود و دنیا دگرگون میشود. بچهها به مدرسه و کلاغها به باغها میروند و درختها برگهایشان را به پایمان میریزند تا باور کنیم که زندگی در گذر…
ادامه مطلببه عنوان یک نویسنده که روزی دانشآموز بوده. به عنوان آدمی که به بچهها فکر میکنه و سعی میکنه از دنیایشان سر در بیاره و به دنیایشان رنگ تازهای ببخشه.…
ادامه مطلب