♦ داستان کوتاه وقتی بابا برایم یک تفنگ خرید، اولش خوشحال شدم. بعد نگاهش کردم و گفتم: «حالا باهاش چیکار کنم؟» بابا گفت: «تفنگ دوست نداری؟» مامان گفت: «آخی! نازی……
ادامه مطلبكنار درياچه، نيمكت هفتم ◊(مجموعه داستان، نوجوان) ◊ناشر: افق ◊چاپ اول: ۱۳۸۵/دوم:۱۳۸۶/سوم: ۱۳۸۹/ چهارم: ۱۳۹۳ این کتاب دربرگیرندهی هفت داستان کوتاه است. داستانهایی که به دغدغههای نوجوان امروز توجه میکند.…
ادامه مطلب