از صدای باران خوشم میآید
(کودک و بزرگسال)
◊تصویرگر: مهدی صادقی
◊چاپ اول: ۱۳۸۷/ چاپ سوم ۱۳۹۵
◊ناشر: حوض نقره
◊قصهخوانی فرهاد حسنزاده در جمع دانشجویان فبک (فلسفه برای کودک)
پدر و مادر رویا با هم دعوا کردهاند و هر کدام گوشهای از خانه هستند. رویا خیال پردازی میکند. به اشیا و آدمها و دور و برش نگاه میکند و در باره هرکدام چیزی میگوید. «با قیچی قهرم. قهر قهر تا روز قیامت. اگر قیچی نبود حالا بابایی و مامانی پیشِ هم بودند.»، «سوراخ کلید را دوست دارم.»، «از این دیوار بدم میآید.»، «دلم برای سینی چای تنگ شده.» و ما بی آنکه گذشت زمان را احساس کنیم داستان رابطهی سرد خانواده را با زبان نشانهها میفهمیم. رویا دلش میخواهد این سردی را از بین ببرد، دلش چای و بیسکوییت میخواهد. «دلم برای سینی چای تنگ شده.» برای عصرهایی که سهتایی مینشستیم، بیسکوییتهایمان را توی چای میزدیم و میخوردیم. میخوردیم و میخندیدیم…» او باید کاری کند.