يادداشتي بر كتاب كنار درياچه نيمكت هفتم
● فريبا ديندار
دوتا از دلخوشی های من توی دنیا بستنی خوردن و کتاب خواندن هستند. حتما با خودت می گویی بستنی خوردن چه ربطی به کتاب خواندن دارد؟ من می گویم خیلی ربط دارد. کتاب خواندن برای من، مثل بستنی خوردن می ماند. صفحات را ورق زدن و مزه کردن کلمات زیر زبانم و نوچ شدن ذهنم از شیرینی داستان. بعد هم که داستان به آخر می رسد، کتاب شبیه ظرف خالی بستنی می شود که حسرت ِلذت دوباره را در آدم زنده می کند.
بعضی از کتاب ها هستند که انقدر خوشمزه اند، مزه شان زیر زبان آدم می ماند و هی دلت می خواهد دوباره و سه باره کلمات را مزه مزه کنی و در دنیا قصه ها غوطهور شوی.
“کنار دریاچه، نیمکت هفتم” با آن جلد سبز رنگش مزه بستنی سیب با مغز پسته فراوان می دهد. کتاب خوشمزه ای که خواندنش خیلی زود تمام می شود و مزه کلمات برای همیشه زیر زبانت می ماند.
“کنار دریاچه، نیمکت هفتم” را خودم برای خودم هدیه گرفته ام. من بیشتر وقت ها به بهانه های مختلف برای خودم هدیه و جایزه می خرم. وقتی امتحانم را خوب می دهم. وقتی خبر خوشی به گوشم می رسد یا کار خوبی انجام می دهم. این کتاب ، مجموعه هفت داستان کوتاه است که هر کدام مزه مخصوص خودشان را دارند. “آخر دنیا کجاست؟”، “کلاس دوم جن”، “مثل همه خرگوش ها”، “جزیره های پنبه ای”، چیکن فینگر” ، “مشق ماهی، اشک ماهی” و “کنار دریاچه نیمکت هفتم” عنوان داستان هایی ست که فرهاد حسن زاده انها را نوشته و مهدی صادقی با خطوط ساده و تصویرهای سیاه و سفید تصویرسازی کرده است.
فرهاد حسن زاده در این کتاب با نثر روان و شیرین و طنز نهفته ای که دارد حرف دل نوجوان ها را می زند. هر داستان به گونه ای دغدغه ی نوجوان ها را بیان می کند. فرهاد حسن زاده حواسش هم به عاشقی هست هم به بی پولی و هم رازهای یواشکی ای که هر کس برای خودش دارد. مثلا “مشق ماهی اشک ماهی” داستان پسرک نوجوانی ست که به خاطر مشق های خواهرش کتک می خورد و “آخر دنیا کجاست” قصه بچه های کلاسی ست که معلم جغرافی دفتر خاطرات یکی از شاگردها را خوانده و از آن به بعد دخترک دیگر به مدرسه نیامده.
در داستان های ” کنار دریاچه نیمکت هفتم” غم یواشکی ای ته نشین شده است. داستان “جزیره های پنبه ای” داستان دخترکی ست به نام راحله که عاشق پسر همسایه شان هست و داستان ” مثل همه خرگوش ها” داستان پسرک لنگی ست که دلش می خواهد یک خرگوش برای خودش بخرد اما پول کافی ندارد. فرهاد حسن زاده حواسش به تلخی پنهان در داستان هایش هم بوده. با نثر شیرین و روانش کاری کرده که خواننده با خواندن داستان ها دهانش تلخ نشود. در عوض مزه بستنی سیب با مغز پسته های فراوان زیر زبانشان برود و ذهنشان از شیرینی نوچ بشود.
اگر می خواهید هفت داستان خوب را که هر کدام موضوع مختلفی دارد یک جا بخوانید و برای لحظاتی غرق در لذت شوید و غصه هایتان را فراموش کنید و یادتان برود با چه کسی دعوا کرده اید یا از دست چه کسی دلخور بوده اید، اگر خوشحال هستید و می خواهید خوشحال تر شوید، می توانید با 1500تومان ناقابل کتاب جمع و جور ِ هشتاد و یک صفحه ای “کنار دریاچه نیمکت هفتم” را که به چاپ سوم رسیده، از نشر افق بخرید.
این هم بخش کوتاهی از داستان ” کنار دریاچه نیمکت هفتم” که قصه پسرک نوجوانی ست که عاشق دختری به نام فرزانه شده است:
یک عالم خیال جورواجور
یادم نیست چه گفتم. یادم است که راست نگفتم. با یک دوغ سر و ته اش را هم اوردم. دکتر هنوز حرف می زند. گمانم عاشقانه حرف می زند. کلمه هایش قاتی خرخر آب در گوشم انگار آشناست. هیچ وقت به عاشق شدن دکتر ها فکر نکرده بودم. پس چرا نمی آید خلاصم کند؟ مامان همیشه به داداشم می گفت آدم باید پایش را اندازه گلیمش دراز کند. آدم باید لقمه را اندازه دهانش بگیرد. فرزانه لقمه ی اندازه دهان من نیست. روی نیمکت هفتم پارک شهر یا توی باغ ارم، همه اش او حرف می زند. از خودش، از خانواده محترمش، از ایل و تبارش که به کریم خان زند بر می گردد. از طلاهای مادرش و خودش، فرزانه کامپیوتر دارد. معلم های خصوصی دارد.پیانو دارد… من نباید کم بیاورم. روزهای بعد نوبت من است که بگویم چه دارم و چه ندارم. من چه دارم که بتوانم پزش را بدهم؟ دکان آش فروشی که پز ندارد. تازه شش دنگش مال باباست. من چیزی ندارم به غیر از یک عالمه خیال جور واجور که همیشه و همه جا آویزانم است.