✅رمان سرشار است از غافلگیری به سبب خلق موقعیتهایی که تضاد میان ذهن و عین، واقعیت و رؤیا و پرسه زنی در جهان تخیل و بازگشت دردناک به جهان واقعی را نمایش میدهد. حسنزاده، با بیانی جسورانه و بی تعارف و رودربایستی، موقعیت دردناک و آسیب پذیر دختری پانزده ساله را، که بزرگترین دلخوشیش دیدن پدر و گذراندن ساعاتی در آغوش پرمهر و حمایتگر اوست، نصویر می کند. رؤیایی که همراه می شود با تصویری از برگزاری جشن تولد پانزده سالگیش، به الگوی آدمهای مرفهی که غم نان ندارند. شامی در رستورانی درجه یک، دریافت هدیههای باارزش (انگشتر طلا و تبلت و…). آرزوی چندان بزرگی نیست، اما واقعیت دردناک دیوانگی پدر در حدی که حتی ممکن است جان دختر را هم به خطر بیندازد، اعتیاد و ازدواج مجدد مادر با مردی که چشمان ناپاکی دارد و زندگی دخترک در محل نگهداری کودکان بی سرپرست عمق دردناک ناممکن بودن این آرزوی کوچک را آشکار میکند. حسن زاده در ایجاد همدلی با دختر نوجوان و درک فاجعۀ زندگی او بسیار تواناست. اما زبان روایت او شاید اندکی به زبان لمپنی نزدیک تر و از زبان دحتری نوجوان دور باشد. به سخن دیگر، زبان راوی یا دختر نوجوان بیشتر یادآور زبان لمپنی اخراجیهاست تا زبان دختری نوجوان.