تور و توت | داستان کوتاه (بزرگسال)
فیلمبردار از بالای نیمکت خیره شد به تصویرشان. دایرهی قرمز داخل ویزور روشن شد و تایمر رقم خورد. عروس و داماد کنار حوض بزرگ باغ بودند. قدمزنان پیش میآمدند. بادی بازیگوش افتاده بود تو موهای عروس و طره مویی که افتاده بود روی پیشانی بلندش، به آرامی رقصید.