ثمینه باغچهبان پرندهای که به رهایی رسید
ثمینهخانم. من حالا سرشارم از حسی عزیز که توصیفش با تمام قدرت نویسندگیام دشوار است. و به درستی نمیدانم چرا الکی دارم با خوشحال و خوشبال بازی میکنم. چرا مِن و مِن می کنم تا حرف اصلی را به زبان بیاورم.
ثمینهخانم. من حالا سرشارم از حسی عزیز که توصیفش با تمام قدرت نویسندگیام دشوار است. و به درستی نمیدانم چرا الکی دارم با خوشحال و خوشبال بازی میکنم. چرا مِن و مِن می کنم تا حرف اصلی را به زبان بیاورم.
بچههایی که کارهای مرا خواندهاند، گاهی با دیدن من از تعجب سه تا شاخ روی کلهشان سبز میشود. آنها از خودشان، و یک وقتهایی از خودم میپرسند نویسندهای که این همه کتابهای خندهدار نوشته چرا اینقدر جدی و تا حدی اخموست؟ راستش خودم هم تعجب میکنم اما شاخ در نمیآورم چون عمیقاً به این نتیجه…
در خبرها آمده بود که وزارت ارشاد پیشنهاد کرده کتابخانههای کانون پرورش فکری به نهاد کتابخانههای عمومی سپرده شود. همیشهی خدا تا بوده و نبوده موقع دعواها، جنگها، بلایای طبیعی و مصیبتها بچهها را در اولویت قرار میدادند. بچهها را از مخمصه دور میکردند تا مبادا آسیبی ببینند. همیشه حتی در بحرانهای خانوادگی پدر از…
«ثریا» شاید برای کتابهای لغت معانی آسمانی و کهکشانی داشته باشد، ولی من به وضوح میبینمش. همان نور بلورین زردی که در سرم تاب میخورد و روشنم میکند.
داشتم فکر میکردم زمانی که هنوز کتابهای تصویری طنز خارجی مثل «خانه درختی» و «تام گیتس» و… پایشان به دنیای نشر باز نشده بود، من سه کتاب داشتم اما چندان که باید و شاید دیده نشدند.
پیام فرهاد حسنزاده به مناسبت برگزیده شدن در فهرست نهایی جایزه اندرسن. خوشحالم که ادبیات، آن هم ادبیات کودک و نوجوان ما توانسته در این روزهای سرد و تاریک جرقههای امید و روشنایی را در دلهای سوگوار روشن کند. خوشحالم که قصههای کودکان این سرزمین همواره باعث بالندگی فرزندان خود بوده. قصههایی سرشار از حس…
یادم است قدیمترها که به آرایشگاه میرفتم روی میز سلمانی تعدادی مجله بود و تا نوبتت بشود فرصت داشتی مجلهها را ورق بزنی و مطلبی بخوانی. بعضی از نویسندگان و روزنامهنگاران را می شناسم که در خاطراتشان به خواندن مجله در سلمانی اشاره کرده و گفتهاند همه چیز از همان انتظار و تورق شروع شده…
. همصدایی، همنفسی و همفکری به لایههای ذهنی انسانها شکل میدهد. والدین همانطور که نگران غذای جسمی فرزندانشان هستند، باید و خیلی بیشتر باید به فکر روح و روان آنان باشند. اپلیکیشنها شاید بتوانند سرگرمکننده باشند، اما مثل کتابخوانی و قصهگویی سرشار از شور زندگی و پرسشهای رنگی نیستند. فرصتهای گرم زندگی را به برنامههای سرد نسپاریم.
مثل رسیدن بالای تپه بود. مثل وقتی که بادی تند و خنک و وحشی وجودت را در بر میگیرد و تو سرت را رو به بالا میگیری و به آسمان آبی نگاه میکنی. به خورشید و به تکههای دور ابر. آن وقت هم حس میشوی با شاملوی بزرگ، با حافظ عزیز، با فردوسی جاودانه که…
دوستی داشتم که… دوستی داشتم که میگفت پدرم هر وقت حقوق میگرفت یا پولی از جایی گیرش میآمد، بخشی از آن را پسانداز میکرد برای روز مبادا. دوستی داشتم که میگفت پدرم هر وقت حقوق میگرفت یا پولی از جایی گیرش میآمد، بخشی از آن را میگذاشت توی پاکتی که رویش نوشته بود: «بودجه فرهنگی…