شادی خوشکار
رمان “هستی” یک امتیاز مهم دارد که شاید از نگاه خیلی از نویسندهها دور مانده و آن جذابیت شخصیت اصلی است. بدون اینکه اغراق شود یا نویسنده به زور بخواهد شخصیت را متفاوت جلوه بدهد، فقط با خواندن یک فصل میتوانید بفهمید که با یک آدم تازه سر و کار دارید. با هستی، دختری که بیشتر شبیه پسرهاست. آنقدر که تنها رانندهی تاکسی فکر نمیکند او پسر است، خواننده هم تنها با خواندن صفحهی اول ممکن است فکر کند راوی یکی از پسرهای پر شر و شور خیلی از داستانهای دیگر است:
“چشمهای راننده قلنبه شد و خیره شد به من. نمیدانم چقدر تعجب داشت که نزدیک بود بکوبد به ماشین جلویی. لبش از تعجب و خنده عینهو شکلات گرمادیده کش آمد و گفت: ” ئی… ئی… دم بریده… دختره؟… ای ول! مو فکر کردم پسره که رفته فوتبال و کار دست خودش داده…”
اما دختر بودن این شخصیت نه تنها او را از تکرار نجات میدهد، که جذابیت قصهی او را بیشتر میکند و با نشان دادن فضا و موقعیتی که هنوز در داستانها دستمالی نشده، خواننده را به دنبال خود میکشاند. اینجاست که کار نویسنده سخت میشود. که انتظار خوانندهای که به دنبال یک داستان متفاوت کتاب او را باز کرده را برآورده کند و بتواند پیچ و خمهای زندگی این شخصیت را باور پذیر کند.
اما این همهی داستان نیست. درست وقتی تازه داریم “هستی” را میشناسیم یک اتفاق دیگر میافتد. جنگ شروع میشود و هستی و خانوادهاش به اجبار مهاجرت میکنند. نمیدانم نویسنده اول شخصیت هستی را خلق کرده و بعد فکر کرده قرار گرفتن او در موقعیت جنگ داستان را جذابتر میکند یا اینکه قصهی اصلی دربارهی جنگ بوده و کمکم شخصیت هستی خلق شده است. اگر هر کدام اینها باشد، جنگ از یک طرف میتواند ذهن را از خود هستی دور کند و فضای اطراف او را بسازد. یعنی موقعیت و زمان و مکان قصه که نقش خیلی مهمی در روند آن دارند. هستی دختری شجاع و جسور است و از طرف اطرافیان و به خصوص پدرش درک نمیشود و حالا جنگ آنها را از خانهشان دور کرده است. همچنین خواننده را با شخصیتهایی روبهرو میکند که مربوط به این فضا میشوند. مثل دایی که در شهر میماند و دفاع میکند یا مادربزرگ که منتظر اوست یا پدر که از جنگ میترسد و هر کدام نمایندهی یک گروه آدمهای جنگاند. از طرف دیگر موقعیتی مثل جنگ میتواند بخشی از پیچ و خمهای زندگی شخصیتی مثل هستی را نشان دهد. در مقابل شخصیتی مثل پدر، ترس برای هستی معنا ندارد و تصمیم میگیرد به شهرش برگردد.
بعد از داستان، نثر روان نویسنده هم میتواند شما را پای کتاب بنشاند. آدمها هم به اقتضای شهرشان با لهجه صحبت میکنند. اما خاله، که هستی آنقدر منتظرش است به نظر من محبوبیت باقی شخصیتها را ندارد. شخصیتهایی مثل دایی، لیلی، یا برادرش شاپور و حتی جاشکول پسر همسایه که گاهی سر به سر هستی میگذارد و هر کدام به سهم خودشان داستان را شیرین میکنند. شاید هم این اتفاق به دلیل مدل حرف زدن خاله باشد که اول جالب و بامزه است اما بعد از مدتی تکراری میشود.
خب، شما دنبال یک شخصیت تازه هستید؟ پس حتما هستی را تجربه کنید.
چاپ شده در هفتهنامه دوچرخه/ پنجشنبه 24 شهریور 1390