گفت و گو با روزنامه ايران
براي اغلب گروه هاي سني نوشته و خودش را محدود به هيچ ژانر و سبکي نمي داند، با اين همه در آثارش طنز حضوري جدي دارد و معتقد است مي توان از آن به عنوان پلي ميان مخاطب و اثر بهره گرفت. فرهاد حسن زاده از جمله نويسندگاني است که آثار بي شماري از او روانه بازار کتاب شده. نوشتن را با نگارش نمايشنامه اي در نوجواني آغاز کرد و نخستين کتابي هم که از او منتشر شد در سال 70 و با عنوان «ماجراي روباه و زنبور» بود. يکي از ويژگي هاي جالب توجه درباره اين نويسنده و روزنامه نگار 55 ساله اين است که به داستان ها و رمان هايش اجازه مي دهد خودشان ژانر و گروه سني مناسب را بيابند! آنطور که ابتدا نوشتن را آغاز مي کند و بعد هم مي گذارد اثر مورد نظرش به مسير دلخواهش برود. موضوع جنگ هم در نوشته هايش جايگاه خاصي دارد، البته نه به آن شکلي که اثر گرفتار شعارزدگي و انتقال پيام هايي تکراري شود بلکه در تلاش است تا به جنگ از منظر آسيب هاي اجتماعي و رواني اش بپردازد. اين مساله به واسطه تجربه شخصي اش از جنگ و مهاجرت اجباري از آبادان به تهران است که در داستان ها و رمان هايش رنگ و بويي قابل مشاهده دارد. براي انتشار بيش از 80 اثر که حدود 50 عنوان از آنها برگرفته از واقعيت هستند موفق به کسب جوايز متعددي شده که از جمله آنها مي توان به عنوان برگزيده جشنواره هاي «سروش نوجوان»،«کتاب سال جمهوري اسلامي ايران»، «کتاب هاي آموزشي رشد»،«انجمن فرهنگي ناشران کتاب کودک»،«جشنواره مطبوعات کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان»، اشاره کرد. آثار حسن زاده به زبان هاي انگليسي، مالايي، چيني و بتازگي هم به ترکي استانبولي ترجمه شده اند. او براي سال 2017 از سوي کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان به عنوان نامزد جايزه آستريد ليندگرن و براي سال جديد ميلادي هم از سوي شوراي کتاب کودک به عنوان نامزد جايزه هاي هانس کريستين آندرسن و آستريد ليندگرن معرفي شده است. او هم اکنون مسئوليت نشريه دوچرخه نوجوان روزنامه همشهري را برعهده دارد.
با نگاهي به آثار منتشر شده شما مي توان به اين نکته رسيد که خودتان را به گروه سني خاصي محدود نکرده ايد، البته اين مساله در ارتباط با موضوعاتي که به سراغشان رفته ايد هم صدق مي کند؛ آنچنان که در همه ژانرهاي ادبي نوشته هايي داريد!
فراتر از گروه هاي سني يا ژانرهاي ادبي، چيزي که براي من اهميت بسياري دارد خود نوشتن است. از همين رو همواره تلاش کرده ام تا خودم را به هيچ ژانر يا گروه سني خاصي محدود نکنم.اغلب اوقات ترجيحم بر اين است که داستان را آغاز کنم و بعد اجازه بدهم که خودش گروه سني يا ژانر مناسب را بيابد.
چطور مي شود که ابتدا دست به خلق داستان مورد نظر مي زنيد و بعد گروه سني اش را انتخاب مي کنيد؟
محدوديت و چارچوب، راه را بر خلاقيت ادبي مي بندد. اين اتفاق در داستان هاي جوششي مثل گذاشتن سنگ بر سر راه جويبار است. اگر بگذاريم مضمون و محتوا خودش مسير را تعيين کند اثر ناب تر و خدشه ناپذيرتر خواهد بود. در مراحل بازنويسي با تمرکز بر اينکه داستان مناسب کدام گروه سني است آن را نهايي مي کنم. اين اصل براي داستان هايي که مبنايشان رخدادهاي واقعي است بيشتر صدق مي کند، اما در جهان فانتزي اينگونه نيست. چون کودکان با فانتزي مانوس تر هستند مخاطب يک جورهايي مقابل نويسنده نشسته و مشخص است. اينجا ممکن است تفکيک گروه هاي سني پيش بيايد که اين هم موقع بازنويسي تکليفش مشخص مي شود.
اين تغيير در نهايت تا يک گروه سني قابل جابه جايي است، مانند همين نمونه اي که ذکر کرديد، از خردسال به کودک يا از نوجوان به بزرگسال، اما چطورمي توان به يکباره داستان خردسال را به نوجوان تبديل کرد؟
بگذاريد مثالي بزنم. چند ماه پيش از من خواسته شد براي پروژه «قصه هاي صلح» داستاني براي کودکان بنويسم. خودم را سپردم به ناخودآگاهم و شروع به نوشتن کردم. ماجراي تولد بچه اي بود که پدرش سرهنگ بازنشسته ارتش است و براي او يک تفنگ مي خرد. بچه تفنگ را دوست ندارد و پدر مي خواهد به او بقبولاند که اين تفنگ خيلي خوب است و تندتند عروسک هاي او را هدف مي گيرد تا قانع اش کند. بچه شاهد سقوط و زخمي شدن عروسک هايش است و نگران آنها. بعد به اين نتيجه رسيدم که اين داستان بيشتر از اينکه داستان کودک باشد داستان آن مرد است که عقده هاي فروخورده اش را به فرزندش تحميل مي کند. بنابراين کتاب را کنار گذاشتم تا در زمان مناسب براي مخاطب مناسب منتشر شود؛ از همين روست که مي گويم موقع نوشتن همه چيز رقم مي خورد.
از داستان هايي گفتيد که مبناي تاليف شان ماجراهاي واقعي است، با اين حساب چه ميزان از نوشته هايتان برگرفته از اتفاقات اينچنيني هستند؟
بخش قابل توجهي از کارهايي که انجام داده ام بر اساس واقعيت نوشته شده اند. البته بحث رمان قدري فرق دارد، چراکه به آن به شکل يک پروژه نگاه مي کنم. نخست مي نويسم و بعد تلاش مي کنم تا گروه سني مناسب شان را لحاظ کنم، از ميان 80 کتابي که از من منتشر شده حدوداً 50 کتابم بر مبناي واقعيت هستند.
خود واقعي فرهادحسن زاده چقدر در خلال اين داستان ها منعکس شده؟
نوشته هايم فقط برداشت از زندگي شخصي خودم نيست، هرچند نمي توانم منکر اثرگذاري اتفاقاتي که طي سال هاي زندگي ام بر من گذشته در داستان هايم بشوم. با اين وجود شايد بهتر باشد که بگويم داستان يک معجون و بسته درهم تنيده است. در آناليز اين بسته مي توان تا حدي هم به شخصيت خود نويسنده اثر دست يافت. بخشي از آثارم به جنگ تعلق دارد، البته نه جنگي که شعارزده و مرسوم است، بلکه روي ديگر سکه جنگ يعني مهاجرت و آسيب هاي اجتماعي و رواني آن.
باوجود آنکه اعتقادي به درنظر گرفتن گروه سني، پيش از نوشتن اثر نداريد اما اغلب کتاب هايي که از شما منتشر شده به گروه سني نوجوان تعلق دارد. حتي ورودتان به دنياي داستان نويسي هم با ادبيات همين گروه سني همراه بوده. گويا علاقه مندي تان بيشتر به گروه سني نوجوان است!
بله به هر حال نمي توانم منکر اين شوم که نشانه گيري دروني ذهنم متوجه اين گروه سني است. با اين حال اگر کار نوشتن داستانم را شروع کنم و به سمت ديگري برود ديگر اصراري به انتشار آن براي نوجوانان ندارم. همان طور که اشاره شد در چنين شرايطي اجازه مي دهم داستان خودش گروه سني متناسب را پيدا کند. اما هدف غايي و نهايي ام بچه ها هستند چرا که گمان مي کنم روحيه و احساسم به آنان نزديک تر است. شايد باورتان نشود اما گاهي فکر مي کنم در دوران نوجواني منجمد شده ام و بر همين اساس دلم مي خواهد همه چيز را از اين زاويه نگاه کنم.
تا قبل از يک دهه اخير در کشور خودمان داستان هاي نوجوان چندان مورد توجه نبودند و عمده آثاري که منتشر مي شد براي کودکان يا بزرگسالان بود. چه اتفاقي افتاده که توجه نويسندگان مان به خلق آثاري براي اين گروه سني جلب شده؟
ادبيات کودک و نوجوان کشور ما جوان است و در اين عمر کوتاه فراز و نشيب هاي زيادي داشته؛ شروعش برمي گردد به فضاي پس از مشروطه که مکتب خانه ها جاي خود را به مدارس دادند و کتاب هاي درسي تاليف شدند. از پيشگامان ادبيات کودک و نوجوان هم مي توان به جبار باغچه بان، عباس يميني شريف و بخشي از آثار ايرج ميرزا و بهار اشاره کرد. اين افراد دست به خلق آثاري براي گروه سني مذکور زدند و حتي نوشته هايشان به کتاب هاي درسي هم راه پيدا کرد. کمي بعدتر نهاد شوراي کتاب کودک با تلاش بزرگاني همچون زنده ياد توران ميرهادي تاسيس شد که کار بررسي کتاب هايي که براي کودکان و نوجوانان منتشر مي شدند را برعهده داشت. کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان هم اندکي بعد تاسيس شد که يکي از اهدافش انتشار آثاري خواندني و جذاب براي اين گروه سني بود. البته حتي وقتي کانون پرورشي تاسيس شد هم نويسندگان چنداني در اين حوزه نداشتيم. آن زمان نويسندگان و شاعراني همچون مهدي آذريزدي، محمود کيانوش، صمد بهرنگي و عباس يميني شريف که به طور اختصاصي براي اين گروه سني کار کنند بودند، اما تعدادشان چندان قابل توجه نبود. از وقتي کانون تاسيس شد به شکلي هدفمند از افرادي نظير نيما يوشيج، غلامحسين ساعدي، احمدرضا احمدي و… دعوت کردند تا براي بچه ها با توجه به استانداردهاي جهاني کتاب بنويسند.
وقوع انقلاب و نفوذ تفکرات انقلابي آن سال ها چه تاثيري در ادبيات داستاني کودک و نوجوان داشت؟
وقوع انقلاب همانقدر که در ادبيات داستاني بزرگسال اثرگذار بود بر محتواي داستان هاي کودک و نوجوان هم تاثير گذاشت. تاثير تفکرات ايدئولوژيک آن سال ها آنقدر بود که همه، اعم از گروه هاي چپ، مذهبي ها و… گمان مي کردند ادبيات کودک محملي است که بايد تفکراتشان را از اين طريق به بچه ها منتقل کنند و کتاب هاي زيادي با مضامين ظلم ستيزي و مبارزه طبقاتي و نشان دادن چهره سياه فقر منتشر شد.
با اين حساب داستان هايي که در اين برهه زماني تحت تاثير هيجانات آن سال ها منتشر شده با آسيب هايي محتوايي براي کودکان و نوجوانان روبه رو بودند؟
کتاب هاي ايدئولوژيک به هيچ عنوان براي مخاطبان کم سن و سال مناسب نيست. چون به نوعي ناديده گرفتن دوران کودکي و تحميل عقيده محسوب مي شود. ادبيات آن سال ها با توجه به فضاي کشورمان شعارزده شدند و از مسيري که در دهه قبل آن ترسيم شده بود قدري فاصله گرفت. در دهه 60 باز شرايط قدري متفاوت شد و به دليل شرايط پس از انقلاب و جنگ تحميلي فضاي حماسي و شعاري مهيج شد. اما از دهه 70 به اين طرف کم کم اين بار از روي دوش ادبيات کودکان و نوجوانان برداشته شد.
با توجه به اينکه دهه 70 آغاز فاصله گرفتن کتاب هاي کودک و نوجوان از تفکرات ايدئولوژيک بود مي توان گفت که کم کم آثار اين گروه سني به سطح استانداردهاي مطلوب نزديک شدند؟
بله. ادبيات کودک و نوجوان نفس کشيد و کم کم به اين سمت رفت که به نيازهاي واقعي و دنياي کودکان بپردازد. خود را پيدا کند و به جاي آنکه محفلي براي انعکاس پيام هاي آموزشي مطلق باشد، بتواند از تخيل و زندگي حرف بزند. در دهه 70 بتدريج تعداد نويسندگان اين حوزه بيشتر شد آنچنان که حتي نشريات خاص مخاطبان اين گروه سني منتشر مي شد. ادبيات بتدريج وارد حيطه نقد شد و نشرياتي مانند کتاب ماه کودک و نوجوان منتشر شدند که دربردارنده نقد و بررسي هايي دقيق و اصولي بودند.
در دهه 80 چطور؟
در دهه 80 به مرور ادبيات کودک و نوجوان به فضاي آکادميک هم راه پيدا کرد، حالا يا رشته هايي به اين منظور راه افتاد يا در سرفصل هاي دانشگاهي مباحثي به ادبيات کودک و نوجوان اختصاص پيدا کرد. از آن جمله مي توان به دانشگاه هاي شيراز و هرمزگان اشاره کرد که رشته هايي به همين منظور ايجاد کردند. از اين دوران بود که نظام دانشگاهي هم ادبيات کودک و نوجوان را جدي گرفت و ادبيات کودک همراه با تحولات کشور، روند تکاملي خود را طي کرد. تمام مواردي که به آنها اشاره شد و بويژه نظامي آکادميک کمک کرد تا ادبيات کودک و نوجوان به بخشي جدي از ادبيات داستاني معاصرمان تبديل شود.
در دوره اي که خودتان وارد ادبيات شديد زماني بود که اين گروه سني هنوز جدي گرفته نمي شد، نه تنها به ادبيات کودک و نوجوان بلکه حتي به نويسندگان اين حوزه هم توجهي نمي شد. با اين حساب چطور شد که وارد اين عرصه شديد؟
نه تنها نويسنده، بلکه هنرمندان هم بايد خود را محک بزنند تا ببينند در چه حوزه اي موفق تر هستند. چند عامل دست به دست هم داد و مرا به سوي ادبيات کودک کشاند. خب من علاوه بر نويسندگي با هنرهاي ديگر دمخور بودم. عکاسي، موسيقي، نقاشي و… البته با نوشتن بيشتر به آرامش مي رسيدم، ضمن اينکه هنر کم هزينه اي هم بود. چون تجربه تئاتر کودک و نوشتن نمايشنامه داشتم احساس نزديکي به بچه ها مي کردم. بايد براي پسر کوچکم هر شب قصه اي مي گفتم تا بخوابد. شايد همان قصه هايي که في البداهه مي گفتم و از گذشته ها مي آمد. شايد روحيه کودکانه اي که مرا ترک نکرده بود. طوري که از شيراز به تهران مهاجرت کنم تا بتوانم بهتر و بيشتر به گود بيايم.
به ژانر وحشت اشاره شد، ژانري که نويسندگان ما براي مخاطبان نوجوان توجه چنداني به آن ندارند، معدود آثاري هم که در اين زمينه عرضه شده محدود به ترجمه نوشته هاي نويسندگان خارجي است. علت کم توجهي نويسندگان ايراني به ژانر وحشت از خود خانواده ها و بي ميلي آنان به خريد اينگونه آثار ناشي مي شود يا نويسندگان مان توانايي خلق اثر در اين حوزه ندارند؟
بخشي از پاسخ به اين سوال، مشابه جواب سوال قبلي است و از جوان بودن ادبيات کودک و نوجوان در کشورمان نشات مي گيرد. اينکه مي بينيد در ميان آثار نويسندگان خارجي توجه به همه ژانرها ديده مي شود ناشي از تجربه چندصد ساله اي است که در ادبيات مدرن دارند. البته طي سال هاي اخير هم نويسندگاني همچون سيامک گلشيري و مهدي رجبي در ژانر وحشت دست به خلق آثار قابل تاملي زده اند. نويسندگان جوان مي توانند با مطالعه آثاري که در ژانرهايي از اين دست در کشورهاي ديگر خلق شده کسب تجربه کرده و بعد از آن کارهاي نويي ارائه بدهند. متاسفانه ذهن مخاطبان ايراني در همه عرصه ها بر اين باور است که آثار خارجي بهتر از ايراني است.
حداقل در ژانروحشت با توجه به نوپايي اش در کشورمان، به نظر مي رسد از نظر مضموني بيشتر به سمت خلق آثاري مشابه نوشته هاي غربي رفته ايم! اين مساله ناشي ازهمان گفته تان است که در ابتداي راه هستيم يا دلايل ديگري دارد؟
شايد قدري از اين الگوبرداري ها طبيعي باشد به هر حال هر اثري که خلق مي شود تا اندازه اي تاثير گرفته از ديگر آثار است. به واسطه اينکه الگوهاي اوليه ما از کشورهاي غربي بوده بخشي از اين گفته شما طبيعي است و نمي توان منکر آن شد. اما اينکه فکر کنيم نويسندگان ما توانايي خلق آثاري در اين ژانرها را ندارند هم صحيح نيست.
من میبينم که بچه هاي امروز خيلي اين کتاب ها را دنبال مي کنند و مي خوانند. از سويي پدر و مادران جوان از انتخاب فرزندان خود احساس نگراني مي کنند. گاهي والدين از من مي پرسند بچه ما کتاب ترسناک دوست دارد خواندنش ايرادي ندارد؟ من در پاسخ مي گويم اگر کودکتان به خواندن اين ژانر علاقه دارد به او اجازه خواندنش را بدهيد، منتهي با احتياط و کنترل. اين گفته من نيست، نظر روانشناسان است که معتقدند داستان هاي ترسناک منجر به تخليه ترس دروني کودکان مي شود. بي اينکه خطري در جهان واقعي آنها را تهديد کند با احساس ترس در امنيت کامل روبه رو مي شوند. در ارتباط با کارهاي طنز هم همين طور است، اين آثار به واسطه برخورداري از جذابيت هايشان مي توانند منجر به علاقه مندي مخاطبان به مطالعه شوند.
برخي از اهالي قلم با اين تصور به حوزه کودک و نوجوان قدم مي گذارند که آن را ساده تر مي انگارند، شما که با چنين تفکري به سراغ اين بخش از ادبيات نرفتيد؟
برخلاف برخي که گمان مي کنند مخاطب کودک و نوجوان متوجه کم و کاستي هاي آثار نمي شوند من چنين نظري ندارم. خودم هم با اين تصور وارد ادبيات نشدم، نوشتن براي مخاطب کودک و نوجوان به مراتب سخت تر از نگارش براي بزرگسال است. براي نوجوان کمي فرق مي کند. او مي تواند حتي آثاري که براي بزرگسالان نوشته شده را بخواند و با برخي از لايه هاي آن رابطه برقرار کند. نوشتن براي اين گروه سني ظاهراً ساده است در حالي که ويژگي ها و ساختار خاصي را طلب مي کند. هر چه سن پائين تر مي رود کار سخت تر مي شود. نويسنده مدام بايد با کودک امروز سروکار داشته باشد، حتي بايد با علومي نظير روانشناسي کودک و جامعه شناسي هم آشنا باشد. زبان کودک با توجه به محدوديت واژه ها زباني تراش خورده و طنز بايد باشد. بايد بتواني بخشي از داستان را به شکل تصوير ببيني و براي تصويرگر توضيح بدهي. مهم تر اينکه نبايد نگاهي از بالا داشته باشي و قيم مآبانه برخورد نکني.
شما هم بعد از حدود 10 سال به سراغ ادبيات بزرگسال رفتيد، آنچنان که شايد اين تصور براي مخاطبان پيش آيد که پيش خود گفته ايد: خب حالا که به اندازه کافي تجربه کسب کرده ام مي توانم به سراغ ادبيات بزرگسال بروم!
من در هر دو حوزه کار کرده ام. منتهي بيشتر نوشته هايم براي مخاطبان کودک و نوجوان ديده شده اند. بعضي از کارها دوزيست هستند هم نوجوانان و هم بزرگسالان مي توانند آن را بخوانند. در حقيقت اين داستان ها چند لايه هستند و هر مخاطبي مي تواند برداشت خود را بکند. به عنوان نمونه «مهمان مهتاب» گرچه کاراکترهاي اصلي اش نوجوان است اما ماجراهايشان آدم بزرگ ها را هم درگير خود مي کند. من يک رمان چاپ نشده و تعدادي داستان کوتاه براي بزرگسالان دارم. گاهي فکر مي کنم آثار بزرگسالم همچون زنگ تفريحي است که کمک مي کند انرژي و مجال بهتري براي تاليف آثار جديد در حوزه کودک و نوجوان کسب کنم.
به اين نکته اشاره کرديد که نوشتن براي کودکان و نوجوانان به واسطه ضرورت آشنايي با علومي نظير جامعه شناسي و روانشناسي سخت است. ارزيابي تان نسبت به ميزان دانش نويسندگان فعلي فعال در اين گروه سني با دانش هاي مذکور چيست؟
پاسخ به اين سوال نيازمند يک بررسي پژوهشي است. با اين همه گمان مي کنم افرادي که شناختي به ضروريات اين حوزه ندارند بعد از مدتي کار کردن از سوي مخاطبان ناديده گرفته مي شوند. برخي نويسنده ها فکر مي کنند نوشتن داستان هايي از دوران کودکي خودشان، به مثابه کتاب کودک است. درصورتي که به آن نوشته چيزي فراتر از خاطره يا داستان نوستالژيک نمي توان گفت. متاسفانه بخشي از نويسندگان به جاي شناخت ذهنيات کودک و نزديک شدن به آنان گرفتار چنين تفکرات اشتباهي هستند.
گفته شما در شرايطي است که عده اي گمان مي کنند در خلق آثار کودک بيش از وجه سرگرم کنندگي بايد به آموزش توجه کرد!
بله اما آنها راه را اشتباه مي روند. در واقع تا زماني که نتوانيم کودک را جذب کنيم قادر به آموزش او هم نخواهيم بود. هرچند که گاهي اوقات فقط بايد به سرگرمي اش فکر کرد. بايد فقط قصه گفت و کودک را به دنياي تخيل و فانتزي برد تا از سختي هاي دنياي واقعي دور شود و به آرامش برسد. مدتها بود که بسياري از مديران فرهنگي و ناشران و نويسندگان فکر مي کردند در نوشته هاي کودک بايد پيام و آموزش داد. تجربه به من نشان داده که 80 درصد داستان بايد سرگرمي و هيجان و طنز و شادي باشد، 20 درصد باقي مانده هم به شکلي غيرمستقيم دربردارنده پيام و آموزش باشد.
از بحث محتوا که بگذريم، سبک و ساختار نوشتار در آثار کودک به اندازه آثار بزرگسال اثر گذار است؟
شايد اين دسته از مخاطبان قادر به تشخيص و تفکيک سبک ها نباشند اما بر ناخودآگاه شان اثر مي گذارد و تفاوت را احساس مي کنند. من هم سعي کرده ام به اين نياز پاسخ بگويم. در چند کتابم از تکنيک فراداستان استفاده کرده ام. مخاطب را در متن شريک و سهيم کرده ام و خواسته ام در تعيين پايان بندي دخالت داشته باشد. يا به گونه اي داستان را روايت کرده ام که نويسنده را از خود بداند نه قادر مطلق داستانگو. يا اينکه در اغلب نوشته هايم از طنز به عنوان ابزاري براي بيان بهتر داستان و پلي براي بهتر ارتباط برقرار کردن استفاده کرده ام.
در اين بين موسساتي همچون شوراي کتاب کودک،کانون پرورش فکري کودک ونوجوان چقدر به هدايت ادبيات کودک به مسير صحيح کمک کرده اند؟
کانون پرورش فکري يکي از بي نظيرترين سازمان هاي مرتبط با پرورش خلاقيت کودکان در جهان است. افسوس که از پتانسيل و توانايي اش به خوبي استفاده نمي کند و از اصل خود دور شده است. يکي از پشتوانه هاي کانون براي هدايت ادبيات کودک کتابخانه هايش است که کارکرد مفيدش را از دست داده. مراکز کانون مي توانند در انعکاس خواست و سليقه بچه ها به جامعه و نويسندگان مفيد باشند. مي توانند در پرورش استعدادهاي خلاق و پنهان بچه ها موثر باشند، مي توانند در بازخورد کتاب ها به نويسندگان کمک کنند. يک بعد ديگر کانون انتشارات آن است که در گذشته الگوي خوبي براي ناشران ديگر بوده. بسياري از خانواده ها به آن اعتماد داشتند و چشم بسته کتاب هايش را خريداري مي کردند. اما طي 40 سال گذشته به مرور کانون شور و انرژي اوليه اش را از دست داد. در حالي که هنوز که هنوز است مي تواند به عنوان قطب عامل در ادبيات کودک عمل کند و تاثيرگذار باشد.
کانون در سال هاي ابتدايي اش محلي براي معرفي استعدادهاي درخشاني در حوزه کتاب بود، حتي علاقه مندي خود شما هم به نوشتن از اين مرکز آغاز شد؛اما چند دهه اي است که به نظر مي رسد اثرگذاري سابق را ندارد. اين به واسطه خط قرمزها و ملاحظات مديرانش است؟
به گمانم سياستگذاران فرهنگي ما که تنها مختص کانون هم نيستند نگاه درستي به دوران کودکي ندارند و آن را به رسميت نمي شناسند. در برنامه ها و بودجه گذاري هاي آنها کودکان و توجه به دنياي آنها اولويت آخرشان است.
شوراي کتاب کودک چطور؟
شوراي کتاب کودک با توجه به نوع نگرشي که به کودک و جهان داشته اند توانسته عملکردي خوب داشته باشد. البته اين نهاد هم فراز و فرودهاي زيادي داشته گاهي در برخي سال ها نگاهي پاستوريزه به کتاب کودک داشته و توجهي به آثاري در ژانر ترس و وحشت يا طنز نداشته است. ولي در کل در جهت ترويج کتابخواني و تربيت کتابداران داوطلب و آموزش به علاقه مندان کارهاي درخشاني کرده و جامعه ما خيلي مديون شوراست. همچنين ارتباط شورا با نهادهاي بين المللي و مطرح کردن کتاب کودک ايران در جهان قابل قدرداني است. ولي فکر مي کنم شورا بايد با نگاهي تخصصي تر به کتاب هايي که شايد مطابق سليقه شان نباشد اما نياز جامعه هست داشته باشند. مثلاً کتاب هايي در گونه طنز يا ترس و وحشت.
الان مشغول چه کاري هستيد؟
کار خاصي نمي کنم جز انتظار کشيدن. اول منتظر حکم بازنشستگي از کار روزنامه نگاري هستم که تکليف خودم را با نوشتن و نويسندگي بهتر بدانم. براي چاپ کتاب هايم انتظار مي کشم. بازآفريني يک رمان از داستان«بيژن و منيژه» با نام «برف و آفتاب» را دارم که نزديک به پنج سال است که منتظر چاپش هستم، بدقولي ناشر باعث تاخير در چاپ آن شد. چند کتاب تصويري هم در چند نشر در حال آماده سازي هستند. يک مجموعه چهار جلدي به نام «شنگول، منگول و چنگول» هم هست که تا چندي ديگر وارد بازار نشر مي شود. محتواي کلي آنها هم آموزش مهارت هاي زندگي است، موضوعي که يکي از کمبودهاي ادبيات کودکان مان است.
□
روزنامه ايران، شماره 6685 به تاريخ 16/10/96، صفحه 13 (ادبيات)
لينک کوتاه به اين مطلب:
magiran.com/n3687336