برای نوشتن یادداشت روزانه هرگز دیر نیست
محض رضای خدا بنویس. با تو هستم، با تو که دیگر از همه چیز جدا شدهای. محض رضای خدا، محض رضای دلت بنویس. نوشتنی که با همه نوشتنهای دنیا فرق دارد. هیچ خرجی هم ندارد. یک قلم و یک دفتر، همین و بس! نه، یک چیز دیگر میخواهد، این مثلث یک ضلع کم دارد. آن هم تویی، تو.
چه چیزی باید بنویسیم؟
یادداشتهای روزانه. باور کنید خیلی سخت نیست، یعنی اصلاً سخت نیست. حتی نوشتن در باره روزهای تکراری و خسته کننده. نمیدانم این جمله از کیست که میگوید: «اگر زندگی ارزش آن را دارد که در بارهاش فکر کنیم، حتماً ارزش آن را دارد که در بارهاش بنویسیم.» آنچه که قرار است بنویسیم اسمش هست «یادداشتهای روزانه». یادداشتهایی که هیچکس نباید آن را بخواند، یا اگر هم خوانده شد، شاید برایمان مهم نباشد.
روزهای اول سخت است، مثل رانندگی یک آدم ناشی، ولی با پررویی باید ادامه داد. شاید روزهای اول، فقط دفتر را خطخطی کنیم. شکلهای نامنظم، یک قلب که تیری آن را سوراخ کرده، یا موجودی شبیه هیولا. اصلاً مهم نیست. مهم روزهای بعد است و آنچه مینویسیم.
چرا باید بنویسیم؟
وقتی یادداشت روزانه مینویسیم، در حقیقت با خودمان حرف میزنیم. وقتی با خودمان جلوی آینه حرف میزنیم، حرفهایمان لق و حساب نشده است. فکری پشت آن حرفها نیست و خیلی چیزها از قلم میافتند. اما وقتی مینویسیم، جملهها را ناخواسته آرایش میکنیم و پشت جملههایمان احساس، عقل و اندیشه دیده میشود.
… امروز دلم میخواست با یکی حرف بزنم. هیچکس خانه نبود، داشتم میترکیدم از درد. درد که نه، ناراحتی، غصه، رفتم جلوی آینه، از خودم بدم میآمد…
وقتی یادداشت روزانه مینویسیم، انگار با دوستی مطمئن و در دسترس درددل میکنیم. سن نوجوانی، پر از هیجان و احساس است. پر از ترس، عشق، آزردگی، خشم، سرکشی و… بعضیها این هیجانها را در بین دوستان و یا خانواده بروز میدهند. بعضیها نه؛ درددل با دفترچه یادداشت روزانه برای همه، حتی بزرگترها راهحل خوبی است.
… این دفتر را پارسال مهرزاد به من داد. خودش که دوست خوبی نبود. نامردی کرد و پشت سرم با این و آن حرف زد. از او متنفرم، اصلاً از تمام دنیا بیزارم. حالا که به این دفتر نگاه میکنم، حس میکنم اگر بنویسم، دلم خالی میشود…
وقتی یادداشت روزانه مینویسیم، به جایی که در آن هستیم و راهی که در پیش داریم و جایی که باید برسیم اشاره میکنیم. نوشتن هر روزه باعث میشود که از دور به خودمان نگاه کنیم تا بدانیم کجای راه پرپیچ و خم زندگی هستیم. مدام آرزوها و هدفهایمان را جلوی چشمهایمان میبینیم و راههای رسیدن به آنها را مرور میکنیم.
… امروز دختر عموی بابام مهمان ما بود، گرافیک خوانده، توی لپ تاپش نمونه کارهایش بود که نشانم داد. فکر میکنم چه کار خوبی است گرافیست شدن. میخواهم رشتهام را عوض کنم، دیگر نمیخواهم معماری بخوانم…
وقتی یادداشت روزانه مینویسیم، از امروزمان عکس میگیرم تا فردا به آن نگاه کنیم. این کار را دوربین عکاسی هم انجام میدهد، اما آیا همیشه عکسها میتوانند عمق احساس و اندیشه آدمها را نشان دهند؟ تصورش را بکنید. در سن شصت سالگی دفترچه یادداشت پانزده سالگیتان را بخوانید. از عکسها خاطرهای محو میمانند ولی از نوشتهها صداقت و روشنایی.
… امروز، روز تولدم بود، خفنترین روز دنیا، حس میکنم دیگر آن الناز سابق نیستم، یک سال بزرگتر شدهام و میتوانم از زاویهای دیگر به دنیا نگاه کنم، امروز…
وقتی یادداشت روزانه مینویسیم، تمرین نویسندگی میکنیم. ذهن و زبان ما عادت به مفاهیم شفاهی دارد. برای تبدیل زبان گفتاری و شفاهی به زبان نوشتاری باید کارهای کوچکی انجام داد که به مرور آنها را خواهیم آموخت. اما بد نیست بدانید بسیاری از نویسندههای بزرگ از همین جا شروع کردهاند. از صفحههای سفید دفترچههای یادداشت روزانه. پس یکی از راههای تمرین برای نویسندگی، همین است.
… ماجرا از وقتی شروع شد که شروع کردم به نوشتن یادداشتهای روزانه. آن موقع نمیدانستم که از دل این یادداشتها یک رمان بیرون میآید، حالا باید دنبال یک ناشر بگردم…
پس، محض رضای خدا و دل خودت بنویس. با تو هستم. با تو که دیگر از مدرسه و کتاب و کاغذ و خودکار خلاص شدهای و میروی که نفس تازه کنی. همین امروز شروع کن و از همین مطلبی که خواندی بنویس و احساست را در باره نوشتن بنویس!
باشه از فردا می نویسم یک دفتر اگه شد خبرشو می دم که یادداشت روزانه نویسی عادتم شده.??