♦ادبیات کهن با اشیای موزه فرق دارد. به اشیای موزه نمیتوان دست زد، اما داستانهای قدیمی را میتوان به صورتی خوش و امروزی بازگو کرد. داستان بیژن و منیژه از یادگارهای ادبیات کهن ایران است که فردوسی آن را هزار سال پیش با زیبایی و هنرمندی در شاهنامه نوشته است. فرهاد حسنزاده این داستان را بازآفرینی کرده تا نسل امروز با ریشههایش بیشتر آشنا شود.
♥
چه میگویی؟ پدرم مرا در خانه حبس کرده تا هوس تو از سرم بیفتد. خبر ندارد تو برای من هوس نیستی. به خیالش بیژن سیمایی است که کودکان بر برف میکشند و با گرمای اولین آفتاب، آب میشود. نمیداند بیژن برای من هم برف است و هم آفتاب. هم نور است و هم تاریکی. هم جسم است و هم جان. هم جان است و هم جانان.
سلام آقای نویسنده?
امروز صبح برف و آفتاب را دور از چشمان هادی در کوله پشتی ام گذاشتم. در ایستگاه مترو گلوبندک آنرا از کوله درآورده و شروع به خواندن کردم. تا رسیدن به مقصد یک سومش را خواندم. بعد از اینکه به کارهای روزانه ام در محل کار رسیدگی کردم باقی کتاب را یک نفس تا انتها خواندم.
باورم نمیشد که اسطوره آشنای #بیژن_و_منیژه اینچنین برایم تازه و نو شده باشد. باورم نمیشد که شما توانسته باشید داستانی آشنا را اینچنین پرتعلیق و پرکشش باز بسازید.
چه خوب و درست ظرافتهای اسطوره را در جهان داستانتان دوباره ساختید. چه خوب و درست رفت و آمدهای زمانی و مکانی را برای این روایت جدید چیدمان کردید. چه خوب و درست، انتقال از نظم فردوسی به نثر روان و مناسب مخاطب جوان امروزی را انجام داده اید.
خوش به حال #نوجوانان ما که می توانند روایت عشق را از نگاه و قلم شما بخوانند و حظ ببرند. خوش به حالشان که می بینند که مردان امروز می توانند همچون بیژن راوی عشق باشند. دست مریزاد و خداقوت که مرا به دوران نوجوانی بردید و واداشتید دوباره بخواهم عاشق باشم!
پی نوشت:
حتما به همسرم که عاشقی تمام عیار و همیشگی ست این روایت ساده، گرم، دلنشین و نفس گیر شما را توصیه میکنم که بخواند.