مدتی است که نامزدهای جایزه هانس کریستین اندرسن ۲۰۲۰ اعلام شده اند و نام فرهاد حسنزاده باز هم در جمع ۶ نامزد نهایی جایزه است. نویسندهی پرکار ادبیات ایران نشان داد که انتخاب او در دوره گذشته از سر اتفاق نبوده است. این جایزه که قرار است در جشنواره امسال بولونیا، چهرهی برگزیده خود را بشناسد، از حیث اعتبار در ردیف جایزهای چون جایزه نوبل قرار دارد.
فرهاد حسنزاده، چهرهی پرکار ادبیات نوجوان و بزرگسال است. نویسندهای که تاکنون توانسته جوایز داخلی و خارجی متعددی را به دلیل کارهای درخشانش دریافت کند. حسن زاده نویسندهای بیادعاست و همیشه به دور از هیاهوهای معمول، به فکر ترقی کار خود و پیشبرد ادبیات بوده و هست. آمار قابل توجه فروش آثار این نویسنده نشان دهنده این موضوع است که او نه تنها مورد توجه داوران جشنوارههای مختلف قرار دارد بلکه یکی از چهرههایی است که توانسته بدنه جامعه را بیش از گذشته با کالایی مهجور به نام کتاب گره بزند.
در کنار همهی اینها، فرهاد حسنزاده از جمله نویسندگانی است که برخی کتابهایش به زبانهای انگلیسی، چینی، مالایی، ترکی استانبولی، ارمنی، عربی و کردی ترجمه شده و برخی در حال ترجمه به زبان چینی و کره ای و دیگر زبانهاست. جهان داستانی این نویسنده به گونهای است که بسیاری از گروههای فیلمسازی به راحتی میتوانند از آثارش اقتباس کنند و کارهایی موفق بسازند. بر همین اساس تعدادی از کتابهایش تبدیل به فیلم یا برنامه رادیو تلویزیونی شده است که از میان آنها میتوان به «نمکی و مار عینکی»، «ماشو در مه» و «سنگ های آرزو» اشاره کرد. حسن زاده در کارهایش نشان داده که فقط یک روایتگر داستان نیست بلکه رگههایی از روانشناسی و تجزیه و تحلیل مسائل اجتماعی و همچنین درک وضعیت زمانه را نیز در کارهایش لحاظ میکند. نویسندهای که تحت تاثیر موضوع مهمی چون جنگ دست به قلم برده و رمانی به یادماندنی در گونه ادبیات جنگ به نام«حیاط خلوت» نوشت. خوبی حسن زاده در این است که هم برای نوشتن برای بزرگسالان موفق بوده و هم برای نوجوانان. بسیاری ازمنتقدان ادبیات داستانی معتقدند که تیزهوشی این نویسنده و مطالعات پیگیرش پیرامون ادبیات روز جهان، از او نویسندهای صاحب سبک ساخته. نویسندهای با تبحر بالا در ساخت شخصیتهای فانتزی و واقعی و پیشبرد روایتهای تودرتو و در عین حال قابل درک و هضم. از سوی دیگر باید این نکته را هم مورد توجه قرارداد که تا کنون بیش از چهل پایان نامه و مقالههای پژوهشی بر اساس آثار این نویسنده تولید شده است که گویای ارزشها و سبک نوشتاری و روشهای قابل اعتنای ادبی این نویسنده است.
نویسندهی «زیبا صدایم کن»، «هستی»، «عقربهای کشتی بمبک»، «این وبلاگ واگذار میشود» «هویج بستنی»، «هندوانه به شرط عشق»، «کنار دریاچه نیمکت هفتم»، «قصههای کوتیکوتی»، «چتری با پروانه های سفید»، «آقارنگی و گربه ناقلا» «حکایتهای سعدی»، «روزگار شیرین»، «بیژن و منیژه»، هیچگاه کیفیت را فدای کمیت نکرده، به گونهای که هرکدام ازکارهایش دارای وجوهی منحصر به فرد در عالم روایت هستند. حجم بالای جایزههایی که حسنزاده دریافت کرده، شاید در حد کارکردن یک عمر چندین نویسنده باشد. این نویسنده تاکنون بیش از ۳۰ جایزه مختلف دریافت کرده و آثارش در ۲۰جشنواره مختلف دیگر تقدیر شدهاند یا کاندید دریافت جایزه شده اند.
خودش می گوید: «جایزهها برای شروع کار نویسندگان جوان خوب است. هر نهادی که جایزه میدهد معیارهای خود را دارد و اگر نویسنده را دچار توهم خودبزرگ بینی نکند میتواند او را به ادامه راهش امیدوار کند. ولی نویسنده حرفهای نباید دلش را به جایزهها خوش کند. اگر خوش کند، دچار انتظار و دلزدگی میشود. برای من بهترین جایزه همانی بود که از دست مخاطبانم گرفتم. مخاطبان نوجوان دو بار برای رمان «هستی» مرا بالای سن بردند و این جایزه به قول خودشان خیلی باحال بود. اما همهی جایزه ها ارزشمند نیستند. جایزههایی که کوچکترین تاثیری بر فروش کتابهای نویسندگان نداشته باشد چه خاصیتی دارد؟ آن لوح تقدیر در قاب منبت کاری چه دردی از نویسنده درمان میکند؟ گاهی حتی موجب بدنامی هم میشود. بعضی اوقات میبینی مراسمی از فرط نمایشی بودن، خندهدار میشود. چون بیست نفر از مقامات و مدیران و پیشکسوتان میروند روی صحنه تا به یک نفر جایزه بدهند! و جایزه گیرنده در میان جماعت جایزه دهنده گم میشود.
البته گاهی هم این نویسندگان هستند که به جایزه اعتبار میبخشند. یعنی نهادی می آید و برای اینکه خود را به نمایش بگذارد به هنرمندی مطرح جایزه میدهد. به هرحال نویسنده باید جدای از این هیاهوها کارش را بکند و چشمش دنبال جشنوارهها نباشد. جایزه واقعی جای دیگری است. یادم میآید یک بار برای کتابم جایزه نقدی گرفتم و فردای مراسم آن را ریختم به حساب بانکی صاحبخانهام. انگار جایزه اصلی مال او بود و من لوحش را گذاشتم توی کارتنی در انباری، کنار بقیه لوح ها. ولی لوح جایزه اندرسن و دیپلم افتخار IBBY که برای رمان «زیبا صدایم کن» در شهر آتن گرفتم حس فوقالعادهای داشت. نقدی نبود. یک برگه مقوای A۴ ساده بود و متنی ساده و بدون تذهیب و قاب. بدون تشکری دروغین. این جایزه برایم خیلی ارزشمند بود. یکی از فوایدش این بود که چند ماه بعد کشور ارمنستان مرا برای شرکت در مراسمی دعوت کرد و به دنبال آن کتابم در ارمنستان ترجمه و منتشر شد. فایدههای دیگرش این بود که چند ناشر خارجی نامه نوشتند و خواهان ترجمه کتاب هایم در کشور خودشان شدند.»
خیلی از دوستان و همکاران حسنزاده از او به عنوان شخصیتی یاد میکنند که علاوه بر قدرت نوشتن بالا، انسانی شریف و مردمدار هم هست. هنرمندی که همگان از او به عنوان نویسندهای مستقل یاد میکنند. استقلال حسنزاده در نوشتن باعث شده که او بتواند جنبههای مختلف موضوعی چون جنگ را در چند کتاب مختلف به تصویر بکشد و گونهای دیگر از ادبیات جنگ را پیشنهاد کند. نویسنده درباره چگونگی پرورش این استقلال میگوید: «من آدمی نبودم که از روی تفنن و سرگرمی کتاب بنویسم. یا صرفا به دنبال منفعت مادی نویسندگی باشم. به نوعی باید بگویم که خودم را وقف نویسندگی کردم و از خیلی چیزهای زندگی گذشتم تا روز به روز صاحب تجربههای تازه شدم. هنوز هم خودم را موفق نمیدانم چون متوقف نشدم و همچنان دارم کار میکنم و فکر میکنم دارم پاداش سخت کوشیها و تلاشم را دریافت میکنم. اما مطرح شدنم در جایزههای اخیر به چیزهای دیگری هم برمیگردد. مستقل بودن و بیحاشیه کار کردن. در کشوری که سیاستزدگی در آن بیداد میکند، من تلاش کردم بدون گرایشهای دست و پاگیر سیاسی به نفس نویسندگی و نوشتن برای کودکان بپردازم و بیراهه نروم. برای برخی این مستقل بودن قابل توجیه نبود. یک جاهایی مرا حذف کردند و نادیده گرفتند. اما بالاخره ماه پشت ابر نماند و هم از سوی مخاطبان و هم نهادهای مستقل و معقول درها گشوده شدند.»
نبود سازوکارهای فرهنگی برای حراست از آثار مادی و معنوی نویسندگان باعث شده که هر حوزهای سازی جداگانه بنوازد. موضوعی که باعث گسست پیوند هرچه بیشتر جامعه کتابخوان با فرهنگ مکتوب میشود. آن گونه که گفته میشود در بسیاری از کشورهای دیگر، امر دریافت جایزه جهانی از سوی یک نویسنده و حتی درج نامش در فهرست کاندیداها، به عنوان یک جشن فرهنگی مطرح میشود. سیاستگذاری در امر معرفی هرچه بیشتر نویسندگان یک کشور معمولاً از سوی نهادهای فرهنگی وابسته به دولت انجام میشود. حسنزاده در این رابطه و درباره جوایزی که تاکنون دریافت کرده، میگوید:
«نسبت به دورههای گذشته مقداری شانس هم با من یار بود. من فکر میکنم کشورهایی مثل چین و ژاپن برای این رویدادهای جهانی برنامهریزی و سیاستگذاری میکند. وقتی نویسندهای در عرصه ملی میدرخشد نهادهای فرهنگی باید باشند تا در عرصه بینالملل او را مطرح کنند. ما این سازمان را نداریم. بنابراین وقتی نامزدیام برای اندرسن و آستریدلیندگرن مطرح شد، خودم آستین بالا زدم و سعی کردم ناشران و وزارت ارشاد و کانون پرورش فکری را توجیه کنم که از این فرصت به دست آمده استفاده کنند. مثلاً با کانون مذاکره کردم که در ترجمه کتابهایم تسریع کنند و آنها پذیرفتند یا انجمن نویسندگان از ارشاد خواست که برای تهیه و ترجمه پروندهام حمایت کند. این جوایز در حقیقت مانند تابلوهای راهنمایی و رانندگی در جادهها برای نویسندگان و افرادی هستند که در حوزه ادبیات کودک فعالیت میکنند و نشان میدهد که آنها کجا ایستادهاند و آیا مسیری که رفتهاند درست است یا دارند به بیراهه میروند و راه به نویسندگان و تصویرگران شاخص جهانی را نشان می دهند. وقتی نویسندگانی از یک کشور در این گونه جوایز مطرح میشوند و آثاری خلق میکنند که کارکرد جهانی دارد، حسنش این است که مردم آن سرزمین نویسندگان خوبشان را میشناسند و کارکرد جهانی اش هم این است که ناشران و کارشناسان ادبی سایر کشورها که به دنبال ترجمه و انتشار آثار خوب هستند از این طریق میتوانند آثار ارزشمند را شناسایی کرده و برای مردم کشورشان ترجمه کنند. درمجموع می توان گفت این جوایز هدایت کننده ادبیات به سوی مسیرهای درست هستند. انگیزه ایستادن بر سکوی این جایزه ها باعث انگیزه بهتر کار کردن در جوانترها میشود.»
تاکید حسنزاده بر وجوه آموزشی کتابهایش برای نوجوانان و همچنین لزوم دقت نویسندگان بر این امر، شاید دارای حساسیتی بالاتر از دیگر نویسندگان باشد.موردی که بدون شک از سوی داوران مختلف داخلی و خارجی مدنظر قرار میگیرد. یکی از دغدغههای همیشگی حسنزاده در نوشتن، تلاش برای آشنایی جوانان با وجوه زیباشناسی زبان فارسی است. زبانی که به باور او آنچنان که باید و شاید، جایگاهی در میان متولیان امر آموزشی ندارد. خودش میگوید: «تجربه نشان داده بچههایی که مطالعات ادبیاتشان خوب باشد یا کتابهای علمی بخوانند که کاربردی باشند و نه صرفاً درسی، درک بالاتری از مطالب درسیشان هم خواهند داشت و بالطبع چون با درک متن آشنا هستند دروس تخصصی شان را هم بهتر می فهمند؛ چون مرحله اول آموختن، فهم و درک مطلب است. بچههایی که داستان میخوانند در برخورد با مسائل و بحرانهای زندگی بهتر و معقولانهتر عمل میکنند. این بچهها به دلیل اینکه عادت کردهاند در آنچه میخوانند تفکر کنند و آن را تجزیه و تحلیل کنند، در مواجهه با مسائل زندگی نیز یاد میگیرند که به دنبال راهکار و دلیل باشند و پرسشگرانه برخورد کنند. به علاوه خواندن رمان و داستان به بچهها تجربههای ناب میدهد. تجربههایی که ممکن است شخصاً نتوانند به دست آورند اما در فضاها و موقعیتهایی قرار میگیرند که اگر در زندگی شخصی با آنها مواجه شوند به راحتی از این تجربهها استفاده خواهند کرد. از سویی خواندن شعر باعث تلطیف روح و عاطفه آنها خواهد شد و زاویه نگاه آنها را به پدیدهها تغییر خواهد داد. هراسها و احساس ناامنی را از آنها دور خواهد کرد و به آنها عمق نگاه میبخشد و نکته آخر اینکه دایره لغات و واژگان آنها بیشتر خواهد شد. این بچهها مسلما از فن بیان بهتری برخوردار میشوند و در نوشتار هم صاحب کلمات بیشتری هستند که توانایی نگارش آنها را افزایش می دهد.»
همان گونه که گفته شد، نویسندهای چون حسنزاده سعی دارد به تنهایی در مقام یک فرهنگساز چند وجهی کار کند. او در کنار نوشتن و توجه ویژه به امور آموزشی، دغدغهای چون دوری جامعه از کتاب را هم دارد. موضوعی که باعث شده تولیدات فکری او افزایش پیدا کند و خلا میان مخاطب و کتاب، به مدد آثار خوب کم و کمتر شود: «متاسفانه علاقهمندی مردم کشورمان به کتاب خوانی روز به روز کمرنگتر میشود و این روند برای سرزمینی که این مقدار پیشنه فرهنگی دارد، فاجعهآمیز است. البته برخی پدرها و مادرها که شخصاً علاقه به رشد فرزندان شان دارند، هرطوری شده برای بچههایشان کتاب تهیه و آنها را به مطالعه تشویق می کنند ولی در مجموع روند مطالعه در کشورمان لنگ میزند و نگران کننده است. کتاب کودک در ایران متولیان زیادی دارد که عمدتاُ دولتی هستند، ولی در عمل هیچ کدام از نهادهای دولتی به وظیفهی تعریف شده خود عمل نمیکنند؛ در برنامهریزیها و بودجه بندیها کودکان اولویت ندارند و همیشه ته صف هستند. ما کلاً در زیرساختهایمان در زمینه کار برای کودکان و نوجوانان مشکل داریم. متولیان اصلی این حوزه آموزش و پرورش، کانون پرورش فکری و صدا و سیما هستند. اما در عمل این سه نهاد یا بودجه ندارند و از بی پولی مینالند یا برنامههای کارشناسی شده و مدون ندارند و باری به هر جهت کار میکنند.
نهادهای مدعی ریز و درشت دیگر هم زیاد داریم که قربان نداشتن، واقعاً وقت و انرژی را به وفور هدر میدهند و متوجه نیستند چه ظلمی به کتاب و کتابخوانی میکنند. در مقایسه با جمعیت حدوداً پانزده میلیونی این گروه، شمارگان کتابها خوب نیست. هرچند شمارگان کتابهای کودک نسبت به بزرگسال بیشتر است که دلایل خودش را دارد. از جمله خرید کتابخانهها و توجهی که پدرها و مادرهای امروزی نسبت به رشد و آینده فرزندانشان دارند. البته خرید کتابها از راه طبیعی یعنی کتابفروشیها کمتر اتفاق میافتد. این توجه والدین در نمایشگاه کتاب خودش را بیشتر نشان میدهد. اما نسبت به دهه هشتاد شمارگان کتابها پایین آمده است. این شمارگان در کتابهای کانون پرورش فکری بیشتر مشهود است. مثلاً کتابهای کودک این انتشارات از ۲۰ هزار نسخه به ۱۰ هزار و حتی کمتر رسیده است. در حالی که کانون در سراسر کشور حدود هزار کتابخانه دارد و اگر بخواهد برای هر کتابخانه پنج نسخه بفرستد بخشی از این تیراژ مصرف خواهد شد. ناشران خصوصی هم ناچارند دست به عصا حرکت کنند و با توجه به بازار و تقاضای کتاب چاپ کنند. بازار هم که خوب نیست. یعنی وضعیت اقتصادی و درآمد مردم به گونه ای است که کتاب در سبد خانوار اولویتی ندارد.»