دیروز یکی از بهترین روزهایم بود. رفتیم سمت کورههای آجرپزی و برایشان شعر و داستان خواندم. از تجربهها حرف زدم. آنها هم از آرزوها و آمالشان گفتند. آرزوهایی کوچک و ساده به سادگی خودشان مثل: بازگشت به وطن (افغانستان) و سلامتی خانواده و شغل آینده. جالب است که بیشترشان دوست داشتند پلیس بشوند تا دزدها را دستگیر کنند.
هنوز عدهای (که دستشان به دهانشان میرسد) فکر میکنند کمک به قشرهای کم درآمد فقط بخشیدن غذا و لباس است. این بچههایی که من دیدم دوستدار کتاب بودند و به نظرم چیزی که در این فضای سرد و بیرونق زندگی به آنها دلگرمی و لذت میدهد خواندن کتاب است. و ما برایشان کتاب برده بودیم تا بخوانند یا بدهند مربیان دلسوزشان برایشان بلندخوانی کند.
۲۰ شهریور ۱۳۹۷/ محمودآباد/ جادهی امارضای تهران
چه کار زیبایی : )