پا به پای کوتیکوتی
داشتیم زندگیمان را میکردیم که یک مرتبه یکی در گوشمان گفت: «مرا میشناسی؟»
گفتم: «نه. ببخشید شما؟»
با تعجب و ناراحتی گفت: «مرا نمیشناسی؟» گفتم: «نه به جان خودم.»
خیلی بهش برخورد. یک لیوان اشک ریخت… دو لیوان اشک ریخت… لیوان سوم داشت پُر میشد که گفتم: «باشه گریه نکن. همه جا خیس شد. اگر گریه نکنی، قول میدهم داستانهایت را بنویسم.»
گفت: «واقعاً؟»
گفتم: «آره. فقط بگو اسمت چیه؟»
پاهایش را زمین زد و گفت: «کوتیکوتیام. یک بچههزارپا با هزارتا داستان. زودباش بنویس.»
و این طوری بود که پایم را کردم تو کفش
کوتیکوتی.
کوتیکوتی، بچههزارپایی شیرین و دوستداشتنی است. چون هزارپاست هزارتا مشکل دارد و گاهی وقتها که نمیتواند مشکلش را حل کند لیوان لیوان اشک میریزد.
کوتیکوتی فوتبال که بازی میکند پای همه را قلم میکند. حمام که میرود سنگپا کشیدن پاهایش یک روز طول میکشد و هیچ کس حاضر نیست با او اتل متل توتوله بازی کند.
این کتاب یکی از پر طرفدارترین کتابهای کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و خانوادههاست.
بچهها کارهای خلاقانهی زیادی با این شخصیت شوخ و شنگ انجام دادهاند.
تا کنون ۴ جلد از کتابهای کوتیکوتی منتشر شده است.
♣ برگزیده جشنواره سلام در سال ۱۳۸۷
♣ تقدیری جشنواره ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۸
♣ برگزیده جایزه تصویرگری (هدا حدادی) در جشنواره ملی کتاب ۱۳۸۸
♣ نامزد جشنواره شهید غنیپور ۱۳۹۴
کتابهای کوتیکوتی به زبانهای غیرفارسی ترجمه شده است:
ترجمه به زبان انگلیسی
ترجمه به زبان ترکی استانبولی در ترکیه
ترجمه به زبان انگلیسی
ترجمه به زبان مالایی (در مالزی)
ترجمه به زبان چینی
ترجمه به زبان عربی (سوریه)
چندتا از قصههای کوتیکوتی هم اینجاست!
یکی از قصههای کوتیکوتی ناقلا…
شام در حمام
روز جمعه کوتیکوتی رفت حمام
مادرش گفته بود زود بیاید اما…
یک ساعت شد، بیرون نیامد
دو ساعت شد، بیرون نیامد
سه ساعت شد
چهار ساعت!
پنج!
نزدیک غروب مادرش به در حمام زد: تق تق تق!
و پرسید: «چه کار میکنی کوتیکوتی. شب شد.»
– هنوز کارم تمام نشده
– تمام نشده؟ معلوم هست چه کار میکنی؟
– دارم کف پاهایم را سنگ پا میکشم.
مادرش از تعجب جیغ کشید: «سنگ پا!؟»
کوتیکوتی با خونسردی جواب داد: «بله، سنگ پا، مگر هزارپاها نباید سنگ پا بکشند؟»
_ وای نه کوتیکوتی…
-خیلی خوبه مامان. فعلا پای چهارصد و شصت و چهارم هستم.
– کیتمام میشه؟
– لطفا یک کاغذ و مداد بردار و حساب کن چندتای دیگر مانده. اگر زحمتی نیست شام مرا هم بیاور اینجا.