◊یاشار هدایی
یادداشتی درباره کتاب امیرکبیر فقط اسم یک خیابان نیست!
حالا می بینمش، صاف و زلال است. مثل یک شیشه شفاف است. مثل یک دریا عمیق و مثل یک سایه خنک است. حالا مثل یک گل میبویمش، مثل یک مهر میبوسمش. چشمان بارانیام را میبندم و به آهنگ صدایش فکر میکنم. او هست، او نمرده، او نخواهد مرد، چرا که یادش زنده است. یادی که مثل یک کتاب مقدس و شیرین است.
(بخشی از متن کتاب)
گذشته را میتوان با رجوع به دو منبع شناخت: تاریخ و ادبیات
خواندن کتابها و متون تاریخی، انبوهی از دادهها و اطلاعات تاریخی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.اما چنین متونی که غالبا نثری سنگین و پرتکلف دارند، فاقد زمینه و بستر هستند. اما ادبیات، آنگاه که به تاریخ میپردازد و از آن سخن می گوید، متن(text) را با زمینه یا بستر (context)گره میزند. این تفاوت خاصه در ادبیات کودک و نوجوان دارای اهمیت و معنا است. نیاز مخاطب کودک و نوجوان در فهم و شناخت تاریخ در گرو وجود زمینه است. دادهها و اطلاعات تاریخی صرف برای کودک و نوجوان در حکم ماده درسی خواهد بود. اما نویسنده یک رمان و داستان تاریخی، برای انعکاس وقایع گذشته، زبانی هنری به کار می گیرد. او تلاش می کند تا شخصیتهای تاریخی را بدل به شخصیتهای داستانی کند. اما چنین تلاشی آفتخیز است. زیرا ممکن است شخصیتهای تاریخی پرده زمان را از هم بدرند و به بستر تاریخی خود وفادار نمانند و بدل به شخصیت داستانی امروزی شوند.
داستان بلند “امیرکبیر فقط اسم یک خیابان نیست!”، به قلم فرهاد حسنزاده ابتکاری ارزنده است در میانه این دو راه و در نتیجه یک داستان تاریخی به معنای متعارف نیست.
حسنزاده در این داستان به شخصیتهای تاریخی دست نزده است و آنها را صرفاً با زبانی ادبی و در عین حال بی تکلف و درخور فهم مخاطب عرضه کرده است. ابتکار او طرح برشی از تاریخ در دل برشی از زندگی امروزی است.
حسنزاده در این کتاب دو روایت را به طور همزمان و موازی پیش برده است و در فرجام کار، به همان بهره و نتیجهای رسیده است که یک رمان تاریخی در پی ارائه آن است. یعنی آشتی دادن “متن” با “زمینه”.
روایت نخست، امروزی است. روایتی از یک خانواده ایرانی دوپاره شده که در قالب نامهنگاری بین خواهر و برادر-شهرزاد و امیرمسعود-ارائه میشود.
روایت دوم اما شرح حالی تاریخمند و دقیق از زندگی دراماتیک “میرزا تقیخان فراهانی” – صدراعظم ناصرالدین شاه قاجار- است که باز هم در قالب نامههای “شهرزاد” به “امیرمسعود” ارائه میشود.
شهرزاد به همراه مادر در ایران زندگی میکند و امیرمسعود به همراه پدر ساکن انگلیس است. شهرزاد با راهنمایی معلمش متوجه میشود که نسبت خانوادگیاش به امیرکبیر میرسد. آگاهی او از این انقطاع هویتی سببساز نامهنگاریهای او به امیرمسعود میشود که به اجبار پدر ساکن لندن شده است.
“شهرزاد” همچون “شهرزاد قصه گوی هزار و یک شب” که با روایت یک قصه در هر شب از مرگ رهایی می یابد و زندگی را در آغوش می کشد، با نوشتن هر نامه، در نهایت از انقطاع تاریخی و هویتی خود و برادرش جلوگیری می کند. چندان که در پایان داستان “امیرمسعود” به وطن باز میگردد.
“شهرزاد” در نخستین نامه به برادرش از یک “راز” سخن می گوید: “چیزهایی پیش آمده که بعد، سر فرصت برایت می نویسم… مثل رازی سربسته که بالاخره گشوده شود، یا چیزی شبیه یک پنجره باز به روی یک باغ مخفی و اسرارآمیز” (صفحه پنج)
این راز و نامههای متوالی شهرزاد مخاطب را به پیگیری خط سیر داستان راغب می کند. نامهها یکی از پس دیگری هم راوی زندگی امروز هستند و هم راوی سرگذشت امیرکبیر.
شهرزاد در نخستین نامه از گلدانی سخن می گوید که ریشههایش در شیشه است. به تعبیری دیگر این ریشهها در آب هستند. اما در نامههای واپسین، او از ریشههای تاریخی در خاک سخن می گوید که به مدد کنکاشهای او گویی در شیشهاند و هویدا. اما نه در آب.
اینجور کتاب هارو واقعا دوست دارم دستتون درد نکنه