گفتوگوی روزنامه آرمان امروز با فرهاد حسنزاده بهمناسبت انتشار رمان «قطار جک لندن»
◊رضا فکری
پرسش اول: در حیطه ادبیات کودک و نوجوان، بیشتر تمرکز شما بر موضوعات روز و دغدغهها و نیازهای این گروه سنی بوده است. مسألههایی همچون هویت، تعاملات انسانی در میانه پیچیدگیهای ارتباطی جهان امروز، چگونه زیستن و ساختنِ چشماندازی روشن برای آینده و مواردی از این دست. در داستان بزرگسال و بهطور مشخص در رمان «قطار جک لندن» این مفاهیم را چهطور پی گرفتهاید؟
یک تفاوت اساسی میان ادبیات کودک و نوجوان در مقایسه با ادبیات بزرگسال وجود دارد و آن جهت و نوع نگاه نویسنده است. در ادبیات کودک و نوجوان نگاه رو به آینده است. در واقع نویسنده همینطور که از زمان حال مخاطب و مسایلی که با آن روبهروست مینویسد، چشماندازی نامحسوس از آینده را هم ترسیم میکند، یا به گونهای مینویسد که در رشد شخصیت مخاطب که بهخودی خود حرکتی رو به جلوست عملکردی مثبت داشته باشد. اما در ادبیات و رمان بزرگسال این گذشته است که نقش برجستهتری دارد. گذشتهای که یک سر آن در تاریخ اجتماعی و سیاسی است و سر دیگرش در نوستالوژیها و فردیت شخصیتها. در جهان نویسندگی من، ایدههای متنوعی در چرخش است. گاهی ایده و سوژه مسیر و مخاطب را تعیین میکند و گاهی من، نه به عنوان نویسنده، به عنوان فردی که کودکی و نوجوانی و خاطراتش را پشت روزهای جنگ جا گذاشته فکر میکند حیف است این همه داستان و خرده داستان به فراموشی سپرده شوند. حیف است آن همه شخصیت که هرکدام صدها داستان برای تعریف دارند در گورستان راویان خاموش دفن شوند. آن وقت برای رسیدن به نقطهی تعادل شروع میکند به روایتگری. دوباره باز میگردم به جهان نویسندگیام و اینبار نه قصد ترسیم خطوط آینده را دارم و نه به چشمانداز فکر میکنم. فقط میخواهم روایتگری آینهوار و بیطرف باشم و قضاوت را به مردم بسپارم. اینجا دیگر زاویه تابش نورافکن نویسنده است که صحنههای تاریک را روشن میکند و پیش چشم میآورد. آن هم در آزمونی مانند جنگ که مسایلش نسبت به دغدغههای کودکان و نوجوانان فرق میکند. مسایلی همچون تلاش برای حفظ خانواده، برای زندهماندن، عاشق شدن، دفاع از سرزمین مادری، مهاجرت برای ادامهی زندگی، مبارزه به خاطر عقیده و …
پرسش دوم: گذشتهنگری و در بیانی کلیتر رجوع به تاریخ مسألهای است که در ادبیات داستانی دهه اخیر رواج بسیار داشته است. گویی تکرار پربسامد اتفاقهای مهم و سرنوشتساز سیاسی و اجتماعی، در هر لحظه جامعه را به بازاندیشی درباره نقاط عطف تاریخی وامیدارد و این پرسش را نیز مدام مطرح میکند که اساساً چه شد به نقطه کنونی رسیدیم؟ در «قطار جک لندن» نیز یکی از عمدهترین موتیفها بر پایه همین رجوع به گذشته شکل گرفته است. چرا کندوکاو تاریخی برای شما در این رمان واجد اهمیت بوده است؟
این چیزی که شما میگویید صرفا منحصر به دههی اخیر نیست. بهترین رمانهای صدسال اخیر این نگاه را در خود داشتهاند. در واقع یکی از ویژگیهای رمان پرداختن به مسایل انسانها در بستر تاریخ و وقایع اجتماعی است. حقارت و یا شکوه روح بشر در عظمت وقایع و نقاط عطف تاریخی خودش را نشان میدهد. آنچه داستان را در شکل کلاسیک پدید می آورد برهم خوردن نظم و روال عادی زندگی است. این برهم خوردگی هرچه بزرگتر باشد دایرهی امواج و تلاطم و تکانها وسیعتر خواهد بود و همین بیتعادلی خوراک نویسندهای واقعگراست. دو تکانهی شدید نیم قرن اخیر یعنی انقلاب سال ۵۷ و جنگ سال ۵۹ بوده است. این تکانهای عظیم و بزنگاههای تاریخی تاثیر شگرفی بر زندگی مردم سرزمین ما گذاشته است. همهی ما چه مستقیم و چه غیرمستقیم سرنوشتهای عجیبی پیدا کردیم و آنقدر سرعت این دگرگونیها زیاد بوده که رسوخ آنها به ادبیات داستانی زمان بر است و هنوز تلاش کافی برای پرداختن به آنها فراهم نشده است. و چه جایی بهتر از رمان برای به تصویر کشیدن و ثبت دورههای تاریخی. مردم ما مشهورند به تاریخ نخواندن، شاید به همین دلیل است که به تاریخ اعتماد نداریم و همیشه میگوییم مورخان همواره حق را به جانب حاکمان وقت میدادهاند. اما رمان هرگز دروغ نمیگوید. چون رمان آغشته به جوهر زندگی است، رمان نویس هرچقدر هم که جانبدارانه بنویسد باز هم نوشتهاش اصالت دارد و قابل اعتنا و اعتماد است.
پرسش سوم: «قطار جک لندن» با صحنهای از پایان روز کاری پالایشگاه آبادان آغاز میشود. اگرچه که از همان ابتدای راه مخاطب درمییابد که وضعیت عادی نیست و همهچیز برای وقوع حوادثی سرنوشتساز مهیا است، اما هرچه پیشتر میرویم، غلبه فضا و سبک زندگی روزمره آدمها بر وقایع داستانی مشهودتر است. به این اعتبار میتوان «قطار جک لندن» را بیشتر رمانی مبتنی بر سبک زندگی مردم آبادان دید و این موضوع را سوار بر دیگر جنبههای روایت تصور کرد؟
اعتقادی به این تفکیک ندارم. سبک زندگی و گویش و آداب مردم یک سرزمین بخشی از هر اثری میتواند باشد. من تلاش کردهام همه چیز درهم تنیده باشد و غلبهای درکار نباشد. چون به هرحال وقتی داستان در یک اقلیم بومی اتفاق میافتد، خواننده باید با فضا و اتمسفرش آشنا شود و خود را در آن فضا احساس کند. من که کوشیدهام زمینهای آماده کنم از آنچه که بوده برای آنچه که قرار است بشود. و فکر میکنم همه چیز در خدمت طرح و پیرنگ رمانم است. چه بسا اگر اهل کردستان بودم که آنها هم جنگ و تجاوز را تجربه کردند داستانم باید رنگ و بوی زندگی مردم کردستان را به خود میگرفت.
پرسش چهارم: در «قطار جک لندن»، این جنگ است که بستر روایت قرار میگیرد و نوشتن از جنگ و تأثیرات آن بر زندگی و زمانه انسانها نیز ناگزیر با خود شرح و تصویر وقایع تروماتیک به همراه دارد. چنین تجربهای در ادبیات بزرگسال برای نویسندهای که عمده مسیر حرفهایاش را در دنیای ادبیات کودک و نوجوانی گذرانده، تا چه اندازه چالشزا بوده و چه موانعی با خود داشته است؟
این اولین کتاب من برای بزرگسالان نبوده است. رمان «مهمان مهتاب» در سال ۷۵ و رمان «حیاط خلوت» در سال ۸۱ دو رمان دیگرم هستند که اتفاقاً زمینهی آنها هم جنگ است. به قول فاکنر نویسنده به سه چیز نیاز دارد: تجربه، مشاهده و تخیل. من در حساسترین دوران زندگیام یعنی نوجوانی و شروع جوانی هم جنگ را تجربه کردم و هم شاهد انهدام زندگیها و مهاجرت به اردوگاههای جنگی و صحنههایی بودم که این سه کتاب بخش کوچکی از آن مشاهدات است. این تاثیر تا ابد با من است و خودش را در کتابهایم نشان میدهد و البته سعی میکنم این زمینه چندان خودنمایی نکند، چون از یک بعدی بودن دوری میکنم و به دنبال تنوع در سبک و موضوع هستم. ضمن این که برای نگارش این رمان چند سفر به آبادان و خرمشهرو گفتگو با آدمهای مختلف انجام دادم که بخشی از آن در این اثر آمده است. بنابراین این تصور اشتباه است که حالا یک نویسنده از دنیای ادبیات کودک رمانی بزرگسالانه نوشته و حتماً چالشهایی داشته است. اتفاقاً چالشها در نوشتن داستان برای بچهها خیلی بیشتر است تا بزرگترها.
پرسش پنجم: جنگ پدیدهای است که سویهها و ابعاد مختلف و گاه متناقضی دارد و بازتاب آن نیز در آثار هنری بسیار گسترده و متنوع است. برای نمونه به آثاری همچون «راههای افتخار» و «در جبهه غرب خبری نیست» و از ادبیات ایرانی هم به «عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک» و برخی آثار احمد محمود. میتوان اشاره کرد. آثاری که رویکردی منتقدانه به جنگ داشتهاند و در زمره آثار «ضدجنگ» دستهبندی میشوند. رویکرد شما در نگارش «قطار جک لندن» چه بوده است؟
قطعاً تقدیس جنگ نیست. و فکر میکنم واژه «ضدجنگ» اختراع کسانی است که به ادبیاتی که پیرامون جنگ باشد لقب «دفاع مقدس» دادهاند. کسانی که در دورههای مختلفی نگاه سیاسیشان به مرزهای هنر و ادبیات سرایت کرده و اولویتهای فیلم و تئاترها و داستان را به آثاری میدادند که نگاهی خاص و جانبدارانه به جنگ داشته باشد. در نگاه ایشان مثل هرجای دیگری خودی و غیرخودی وجود دارند و اگر اثری وجه تبلیغی و سیاسی نداشته باشد، طرد و غیرقابل ارایه است و انگ «ضدجنگ» به خود میگیرد. در هر صورت زیادهروی و قضاوت در هیچ زمینهای پسندیده نیست. چه از جانب کسانی که جنگ را برکت و نعمت میدانند و چه از سوی کسانی که میخواهند جنبههای دفاع از آب و خاک و مضامین انسانی و حتی دینی را به کل زیر سئوال ببرند و از سوی دیگر بام میافتند. رویکرد من در رمانهای جنگیام توجه به مضامین انسانی و آسیبهای جنگ بوده همیشه. رویکردی که مرا به مردم نزدیک کند نه حامیان طیفی خاص. مثلاً رمان «حیاط خلوت» در سال ۸۲ هم نامزد جایزه گلشیری شد و هم نامزد کتاب سال و هم انجمن قلم که طیف نویسندگان خاصی را در برمیگیرد.
پرسش ششم: شخصیتهای رمان «قطار جک لندن» عمدتا امیال و هیجانات خود را بیپرده بروز میدهند. نمونه بارز این موضوع، شخصیت سام است؛ مردی که ترسها، تردیدها، خشمها و ترحمهایش در مرکز دید مخاطب قرار گرفته و به شکلی صریح و مبسوط واکاوی شده است. سایر شخصیتهای کتاب نیز وضعیتی مشابه دارند. چرا نمایش عواطف و غرایز انسانی در این رمان، چنین درجه بالایی از اهمیت را به خود اختصاص داده است؟
فکر میکنم برخی از چراها را نباید از نویسنده پرسید. باید از خودمان به عنوان خواننده یا گاهی منتقد بپرسیم که آیا این نمایش عواطف و غرایز انسانی در این رمان خوب شده یا نشده یا لازم نبوده این قدر به آن بها داده شود. بالاخره هر اثری به جهت ساخت و ساختار از چهارچوب و اسکلتی پیروی میکند که همه چیزش باید در خدمت پیرنگ و محتوا باشد. من نه فقط در این کتاب، در کتابهای دیگرم شخصیت و لایههای درونیاش برایم اهمیت دارد. سعی میکنم شخصیتم را با تمام جزییات ظاهری و باطنی ببینم. برای شخصیتهایم شناسنامه میسازم و عکسشان را پیدا میکنم و پروندهشان در تمام طول داستان مقابلم باز است. چون معتقدم این شخصیت است که به داستان جان میدهد و هرچه خوندارتر و جاندارتر باشد کنتراست داستان بهتر و تقابل اضداد بهتر خواهد شد. با همین نظرگاه است که شخصیت «سام» در انتهای داستان ناخودآگاه مقایسه می شود به «سام» پر شر و شور و طنازی که در ابتدا و میانهی داستان شناختهایم.
پرسش هفتم: «قطار جک لندن» پر است از جزئیات صحنهها و همچنین شرح پرتفصیل دغدغهها و درگیریهای ذهنی شخصیتها، به گونهای که ضرباهنگ را تحتتأثیر خود قرار میدهد. آیا این قضیه با سرعت، ایجاز و مینیمالیسمی که امروزه بر ادبیات داستانی سایه انداخته، منافاتی ندارد؟ فکر نمیکنید مخاطب امروزی با این حجم از تنگحوصلگی و عینیگرایی، ممکن است تاب فضاهای ذهنی و صحنهپردازیهای درازدامن را نداشته باشد؟
خب بد نیست بدانید که قرار بود این رمان، رمانی ۳-۴ جلدی باشد و خدا رحم کرد که نشد. برای همین یک جلد هم نگران این موضوع بودم، ولی تن به این دلواپسی ندادم. خوشبختانه تاکنون بازخوردهای مثبتی گرفتهام. حتی از خوانندگان نوجوان که این کتاب برایشان نوشته نشده و اهل هیجان و ریتم تند در داستان ها هستند واکنشهای بسیار مثبتی دیدم. خوشبختانه ارتباط مخاطب با نویسنده به مدد فضای مجازی، نسبت به گذشته خیلی خوب شده. وقتی میبینم خوانندگان پیام میدهند که ای کاش رمان در یک جلد تمام نمی شد و ای کاش ادامهاش میدادی، می فهمم که نگرانیام بیهوده بوده، یا شاید جذابیت های دیگر باعث شده رمان جای خودش را باز کند. گاهی اثری خلاف آن چیزی که ما فکر میکنیم جریان خود را پیدا میکند و به راهی میرود که از تصور منتقدان و نویسندگان خارج است. ضمن اینکه ما هنوز کسانی داریم که کلیدر دولت آبادی را میخوانند و دوستش دارند. وانگهی، خواننده امروز اگر بخواهد آثار مینیمالیستی بخواند به سراغ رمانهای قطور نمیآید. او انتخاب میکند و اینقدر هم آثار متنوع هست که سلیقهاش را پوشش بدهد.
پرسش هشتم: زبان وزنی نسبتاً سنگین و تعیینکننده در این رمان دارد؛ در محاوره سعی شده لهجه اقلیم رعایت شود و هر یک از شخصیتها نیز لحن خاص خود را دارند. بااینحال برای درک معنای صحیح برخی اصطلاحات محلی، از پانویس استفاده کردهاید. برای نویسندهای که داستانش را در اقلیمی خاص روایت میکند، نزدیکی به فهم عامه و زبان معیار و درعینحال وفاداری به زبان بومی تا چه اندازه میتواند چالش به همراه داشته باشد؟
اگر رمان را شبکهای از عناصر در هم تنیده بدانیم، به این نقطه میرسیم که زبان هم مانند سایر عناصر داستان نویسی عنصری جدایی ناپذیر است و نمیتوان به سادگی از کنارش گذشت. هر اثری با توجه به ساختار و درونمایه زبان خود را پیدا میکند و هرچه این زبان از زبان معیار فاصله داشته باشد کار نویسنده دشوارتر خواهد بود. قطار جک لندن رمانی است بومی، بنابراین زبانش بخشی از ذات جغرافیایش است. اگر زبان این رمان را از آن بگیری هیچ از آن باقی نمیماند. در قطار جکلندن آبادان هم شخصیت دارد، شخصیتی مثل سایر شخصیتهای انسانی. ما در آبادانی هستیم که بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه را در دل خود جای داده و هم مرز کشوری است که سالهاست برای خوزستان چنگ و دندان تیز کرده، و زمینهی داستان را همین رویدادها و خاصیتها شکل داده است. آبادانی که عراقیها به چند کیلومتریاش رسوخ کرده و در آستانهی سقوط قرار گرفته است. پس زبان اصلیترین نشانهی این رمان است. نکته دیگر رسیدن به لهجههای محلی است. این دیگر واقعاً مصیبتی بود برای من که زادهی این شهرم و میدانم و میدانیم که آبادان لهجهی ثابتی ندارد. منظورم آنگونه که مثلا شیراز یا اصفهان یا کرمان دارند. آبادان شهری صنعتی بود که به دلیل پالایشگاه کارکنانش از شهرهای مختلفی به آنجا برای کار آمده بودند. در عینحال واژگان انگلیسی، هندی، عربی هم رواج داشته همیشه. از سویی موسیقی، فنون لنج و دریانوردی و ماهیگیری و آشپزیاش وام گرفته از بوشهر و بندرعباس و کشورهای حاشیهی خلیج فارس است. میبینید که ما با شهری یکپارچه و یکدست با تاریخی کهن روبهرو نیستیم. پس زبان محلیاش هم پیرو همین خرده فرهنگها چالش بزرگی بود. یک بار پس از ویرایش اولیه، آن دوست ویراستاری که قرار بود روی لهجه کار کند، همه چیز را یکدست کرده بود و من خوشبختانه دیدم و تذکر دادم و تفاهم برقرار شد. به عنوان مثال در این رمان یکی از شخصیتها شمالی است یا دیگری اهل ملایر است. اینان هنوز ته لهجهی زادگاه خود را دارند، چون در وسط زندگیشان به آبادان مهاجرت کردهاند، پس همه نمیتوانند با یک لهجه حرف بزنند. البته در فیلمها اینگونه نیست. حتی برخی فیلمها لهجه را به مخاطب تحمیل میکنند. در فیلم و سریالهایی که فضایشان آبادان است، همه یکجور حرف میزنند. ولی ادبیات تن به این یکپارچهسازی نمیدهد و مو را از ماست بیرون میکشد. به جرات میتوانم بگویم این کتاب بیش از یکسال در مرحلهی ویراستاری برای رسیدن به زبانی منسجم و کماشکال دست به دست شد.
پرسش نهم: علاوه بر تعدد شخصیتها، بازه زمانی برای پیگیری سرنوشت آنها نیز طولانی است و گاه نزدیک به سی سال را دربرمیگیرد. درواقع شخصیتها در مسیری پرفرازونشیب پیش میروند و به بلوغ و پختگی میرسند. آیا این سیر تکاملی و تطوری زندگی آدمهاست که چنین تکثر و اطنابی را میطلبد و به آن دامن میزند؟
این برمیگردد به طرح رمان. من در رمان «زیبا صدایم کن» یک روز، فقط یک روز از زندگی شخصیتهایم را به تصویر کشیدهام، چون پیرنگ این را طلب میکرد. در این رمان نوجوانانه قرار بود در روز تولد زیبا، دختر ۱۵ سالهی داستان او و پدرش در خیابانهای تهران سرگردان باشند و در انتهای شب پدر به تیمارستان برگردد و دختر به خوابگاه دختران بیسرپرست. اما در «قطار جکلندن» به دلیل پیرنگی که دارد و شخصیتهایی که هر کدام نماد و نشانهی نوعی تفکر هستند در عرض ۲-۳ دهه به نقطهای برسند که هنوز زندگی جریان دارد، اما مرگ هم پابهپای زندهها مشغول تاختن است. این رمان بیش از پنجاه شخصیت دارد که هرکدام شبیه خیابانهای فرعی هستند که فقط تقاطعشان با خیابان اصلی پیداست. به دلیل اهمیت نمادین شخصیتها و ترسیم سیر تاریخ اجتماعی ایران در این سالها ناگذیر بودیم حداقل بخشی از خیابانهای فرعی را نشان بدهم و کندوکاو و جستجوی بیشتر را به خواننده های کتاب واگذار کنم.
پرسش دهم: تجارب زیستی اغلب در ساختن روایت باورپذیر، عینی، ماندگار و با درجهی بالای همذاتپنداری مؤثرند. اما از طرفی نویسنده ممکن است به علایق و غرایز خود بیش از تجربهی دست اول زیستی اولویت بدهد. تجارب زیستی فرهاد حسنزاده در نگارش «قطار جک لندن» تا چه اندازه نقش داشته است؟
بعضی از درونمایههای داستانی بازمیگردند به زندگی و تجربههای زیستهی نویسندهاش. اما برخی گستردهتر هستند و برمیگردند به تجربههای جمعی و تکرار شوندهی انسانی. برای من هر دو وجه مسیری را رقم زد که یگانه شد. حالا دیگر وقتی فکر میکنم نمیتوانم این دو را از هم تفکیک کنم. واقعا نمیدانم کدامشان تجربهی زندگی خودم یا اطرافیانم بوده، کدامشان حاصل تحقیقهایی که داشتهام و کدامشان از خیال نویسنده تراوش کرده است. شاید دیگر مهم هم نباشد. من تودهای از حرف و قصه و حکایت در وجودم دارم که دلم میخواهد بیانشان کنم. چه بسا برخی از وقایع یا شخصیتهای این رمان در کتابهای قبلی ناخودآگاه آمده باشد. برخی را هم خودآگاه وارد کردم. مثلاً از شخصیت هستی از رمان «هستی» از علیکبابی از «مهمان مهتاب»، بچههای باند عقرب از کتاب «عقربهای کشتی بمبک» عبور دادم و اشارههایی به آنها کردم. شاید این حرف مارکز اینجا صادق باشد که هرنویسنده گویی فقط یک داستان میداند و مدام آنها را به شکلهای مختلفی تکرار میکند (نقل به مضمون) اما اگر بخواهم کمی بیشتر از تجربه زیستی حرف بزنم باید بگویم که طرح و داستان بر اساس چند رویداد واقعی است که برای خانوادههای دو تن از صمیمیترین دوستانم رخ داد. دو خانوادهای که در طی ۵ سال اول جنگ ۶-۷ نفر از فرزندانشان را از دست دادند. شاید مرگ و میرها در سالهای گذشته برای کشورمان امری عادی بود، ولی نه به این سرعت. چند سال بعدتر در یک سانحه تصادف در خارج از ایران، ۵ نفر دیگر از اقوام این دوستان کشته شدند. خانوادههای داغدار معتقد بودند اگر جنگی رخ نمیداد و آنها کوچ نمیکردند و زندگی عادیشان را داشتند هرگز این مرگ و میرها رخ نمیداد.
پرسش یازده: چرا قطار جک لندن؟ و چه شد که شخصیتهایتان را سوار بر این قطار کردید؟ آیا ایستگاه خوبی در این مسیرِ تحریم و تورم و سانسور و سرکوب برای خوانندههای کتابهایتان، از کودک ونوجوان تا بزرگسال، میبینید؟
در جهان این داستان تمام شخصیتهایی که در ذهن داشتم به یک خانواده آوردم. شبیه واگنهای یک قطار که باید سفری را آغاز کنند. سفری که پایانش معلوم نیست و کسی نمیداند کدامشان در کدام شهر از خط و از لکوموتیو جدا خواهد شد. همانطور که ما هم نمیدانیم تا کی و کجا مسافر این قطار هستیم. اما من همواره آدمی امیدوار بودهام. یعنی اجازه ندادهام که ناکامیها و ترسها شکستم بدهند. شاید بهترین پناهگاهم همین نوشتن بوده و در پناه واژهها با چیزهایی جنگیدهام که قرار نبوده بجنگم. شاید اگر جنگ نمیشد و ما هم مجبور به مهاجرت نبودیم این همه داستان نداشتم و زندگیام شکل دیگری داشت.