همهی انسانهای روی زمین برای خود خلوتی دارند و حیاطی که فقط خودشان میتوانند در آن قدم بزنند. علاوه بر این هر جماعتی و ملتی در حافظهی تاریخی خود، حیاط خلوتی دارد که دور از نشانههای موجود و رسمی در آن زیست میکنند. حیاط خلوت من حیاط خلوت گروهی از آدمهاست. آدمهایی که عقرب جنگ به جانشان نیش زده و بر دلهایشان آتش نشانده است. رمان حیاطخلوت علاوه بر نشانههای نوستالوژیک، بیانگر دردی اجتماعی است که گریبانگیر نسلی سرگردان شده. نسلی که گیج و مسرور از پیروزی بر گذشته است و نمیتواند به بازخوانی خود بنشیند.
این رمان در اوایل دههی هشتاد منتشر شد. اما خوب دیده و خوب خوانده نشد. گروهی برای ندیدنش تلاش کردند و گروهی آرام از کنارش گذشتند زیرا با معیارها و خطکشیهای فکریشان در تضاد بود. بازخوردهای کمرنگی از رمان که بیشتر فردی بود، مرا امید داد که بیراه نرفتهام. راه مگر چیست؟ طول و عرض راه را مگر چه کسی یا کسانی یا اندیشهای تعیین میکند؟ چه معیارهایی برای نوشتن رمان خوب وجود دارد. با اینحال حیاط خلوت نامزد جایزه گلشیری و چند جایزه دیگر شد. حتی یکی دو تهیهکننده برای ساخت فیلمی بر اساس آن قدم پیش گذاشتند. اما نشد و ماند برای بعد. رفت در حیاط خلوتشان و خوابید کنار خرتوپرتهای دست نخورده.
برای ترجمه و انتشار این رمان در کشورهای دیگر اقدامهایی نصف و نیمه انجام شد و این کار هم رفت در حیاط خلوتی دیگر تا بلکه شاید روزی…
شما حیاط خلوت را خواندهاید؟
نظرتان درباره این رمان چیست؟