خلاصهای از مقدمهی کتاب «زیبا صدایم کن» به زبان ارمنی، نوشتهی آرتور آندرانیکیان. شاعر و نقاش ارمنستانی
پیچیدهترین و سختترین کارها، ساختار یک اثر است.
«پل والری»
کتاب «زیبا صدایم کن» فرهاد حسنزاده از لحاظ ساختار ادبی و پیشبرد استثنایی خود، یکی از کتابهایی است که این اقبال را داشتم که قبل از انتشار در ارمنستان بخوانم. از صفحات نخست کتاب تا پایان آن خواننده همراه دختر نوجوان در سفری شگفتانگیز و ناتمام سیر میکند. بر این باورم که پدر تنها برای یک روز دیدن دخترش و جشن تولد گرفتن برای او از بیمارستان روانی فرار کرده است تا در آن یک روز همهی آنچه را که به عنوان پدر انجام نداده است را جبران کند. ماجراها به نحوی پیش میرود که انگار نویسنده هیچ «دخالتی» در سفر آنها ندارد. ماجراهایی که روی میدهد و گفتگوی بین آنها بازگو کنندهی محیط و شرایطی است که آنها در آن قرار دارند. همه چیز آنچنان طبیعی و بیانگر خلق و خوی آدمها است که انگار به تماشای صحنههایی از فیلم نشستهای. دیدگاهها و نظراتی که در داستان مطرح میشود چندان هم دیدگاه فلسفی تلقی نمیشود و چنان مسائل کوچک روزمرهای مطرح می شود که بدون آن مسائل کوچک زندگی معنا و جذابیت نخواهد داشت. هر کدام از این مسائل کوچک خود داستانهای کوتاه مستقلی هستند. یعنی این که واقعگرایی در رمان چنان برجسته است که مشخص است دیدگاه و پیام بزرگی در آن نهفته است، بخصوص با یادآوری خاطرات گذشته، پدر و دختر به این درک میرسند که چرا هر دو تنها مانده و طرد شدهاند و با عواطف خود ثمرهی تلخ آنچه بر سرشان گذاشته را مزه مزه میکنند. و زیبا با درک این که چرا در چنین موقعیت و شرایطی قرار گرفته و میداند که بیش از دیگران آسیب دیده است، با این حال پیشنهاد پدرش را برای جشن تولد گرفتن را نه به خاطر خودش بلکه به خاطر تسلی و شادی پدرش میپذیرد. با چنین روحیهی خیرخواهانهای فرهاد حسنزاده چنان فضای احساسی و اخلاقی خلق میکند که به دور از شرارت و خیرخواه بودن آدمها، آنها با یادآوری خاطرات شیرین گذشته با سازدهنی زیبا و آواز پدر دنیای اخلاقی خود را بنا میکنند.
حسن زاده ساختار منحصر به فردی بنا کرده و با پیگیری خود خروج پدر و دختر را از آنچه خود سرشته است وا میدارد. و آنها با احساسات و عملکرد خود چنان طبیعی هستند که انگار نمیخواهند در چهارچوبی که نویسنده تعیین کرده است بمانند، آنها تشنهی واکنشهای آزادانهای هستند و در هر صورت آزادی آنها از دورا دور تحت نظر است. برای زیبا که در پرورشگاه زندگی میکند، واژهی پدر سمبل امید و امنیت است، با این که پدر واقعی است و حضور دارد، اما همزمان نویسنده پدر دیگری را در ذهن زیبا به تصویر میکشد، همان پدری که پسرش آدم برفی میسازد، پدری که در آن رویاها و آرزوهای زیبا نقش بسته و این کشفی ادبی هنری برای نویسنده محسوب میشود. این کشف چشمهای زلال است، به زلالی اشکهای زیبا که برای خواننده هم باور کردنی است. برای این میگویم خواننده، چون نویسنده در چم و خم ماجراهایش نفس خواننده را پشت سرش احساس میکند، احساس میکند که چگونه خواننده با دقت ماجرا را پیگیری و دنبال میکند و به نظر میآید که نویسنده از ابتدای کار این امر را در نظر داشته و کارش را بر این مبنا پیش برده است.
و حال سئوال این است، آنچه نوشته شده است رویا است یا افسانه؟ «مگر افسانه پایانی دارد؟»
قولی که پدر در رابطه با بردن او به جزایر قناری میدهد، بیانگر رویای برآورده نشدنی آنهاست.
حسن زاده نویسندهی روانکاوی است. نکتهبین است و احساسی، واقعیت را تجزیه و تحلیل میکند و به شخصیتهایی که خلق کرده ایمان دارد. «رولاند بارت» بر این عقیده است که نکتهسنجی هنرمند به نکتهسنجی یک عاشق میماند.
پایان رمان جمعبندی بسیار ساده و زیبایی دارد که با روحیهی به هم ریختهی زیبا همخوانی دارد. روحیهای که با صدای بلند میگوید «دلم خانه میخواهد، گرما میخواهد و نور.»
کتاب زیبا صدایم کن به سال ۱۳۹۸ در کشور ارمنستان توسط گئورک آساتوریان ترجمه و توسط نشر ادیت پرینت منتشر شده است.