◊مهتاب و دکمهی قرمز
◊(داستان کودک)
◊تصویرگر: سارا میاری
◊ناشر: میچکا
◊چاپ اول: ۱۴۰۱ چاپ دوم ۱۴۰۲
این کتاب سه قصه دارد. روایت سهنفر از دکمهای که توی ساحل پیدا میکنند و معلوم نیست از کجا آمده.
روزی دختربچهای به نام مهتاب روی شنهای ساحل یک دگمه قرمز پیدا میکنند. در نگاه او و پدر و مادرش این دگمه داستانهای مختلفی میتواند داشته باشد. بعد هر کدام از افراد خانواده روایت خودشان را از قصهای که به ذهنشان میرسد بیان میکنند. داستانهایی از هم جدا ولی در هم تنیده. یکی می گوید این دگمه مال یک آدم برفی بوده، یکی می گوید هدیهی یک کلاغ بوده به ماهی دریا. سومی هم ایده دیگری دارد. وقتی خیالبافی و قصهسازیشان تمام میشود، میبینند که خبری از دگمه نیست. گویی آن دگمه هرگز نبوده یا بوده و حالا رفته تا قصهی دیگری را تجربه کند.
این داستان به تخیل و آفرینش کودک کمک میکند. او میفهمد که هر شی، حتی یک دکمه هم میتواند داستانی و یا داستانهایی داشته باشد. میفهمد عشق چه نیروی عجیبی است و حتی تا مدتها اثرش را از دست نمیدهد. و لایههای دیگری که در قصه و لابهلای تصویرهای کتاب پیدا خواهید کرد.
پشت جلد کتاب نوشته:
قصه از کجا شروع شد؟ از جایی که مهتاب و پدر و مادرش نشسته بودند کنار دریا، بستنیهایشان را لیس میزدند و به صدای موجها گوش میدادند. بعد دکمهای پیدا کردند و شروع کردند به خیالپردازی. آنها عاشق خیالبازی و قصهسازی بودند. سهتایی روی شنهای ساحل دراز کشیدند و چشمها را بستند و قصههای خودشان را ساختند.
…