?ورژن طنز شنگول و منگول
یادداشتی از نیلوفر شهسواریان بر مجموعهی ۴ جلدی شنگل و منگل و چنگل
بیشتر کودکان نسل جدید و قدیم قصهی شنگول و منگول و حبهی انگور را شنیده و یا خواندهاند. مجموعهی چهار جلدی ماجراهای شنگل و منگل و چنگل یک بازآفرینی طنز از این قصهی عامیانه و قدیمی است، با حضور همان شخصیتها اما این بار با شخصیتپردازی تازه و اتفاقات جدید و لوکیشنهای امروزی. توجه به قصههای عامیانه به حفظ آنها و ادامهی تاثیرگذاریشان کمک میکند. حتی اگر مخاطب شنگول و منگول و حبهی انگور را نخوانده باشد، با خواندن این مجموعه با آن آشنا میشود. قصههای فولکلور این قابلیت را دارند که بازآفرینی شوند و بار دیگر بتوان لذت قصهها را چشید و به مفاهیم گوناگونی که در آنها وجود دارد فکر کرد.
در «گرگ بدجنس دوست داشتنی»، گرگ از یک خواب شیرین بلند میشود. او خواب دیده که شنگل و منگل را خورده و حالا دوست دارد چنگل را هم بخورد. میخوابد تا بقیهی خوابش را ببیند. وقتی خودش را به خانهی زنگولهپا میرساند، میبیند کسی نیست و چنگل را پیدا میکند. چنگل میگوید: سلام گرگ خاکستری مهربان دوست داشتنی! اینطور خطاب کردن برای گرگ خیلی عجیب است و او را به فکر میاندازد.
طنز به جذابیت این چهار داستان اضافه کرده است، مثلا در این جلد از مجموعه نویسنده نام گرگ را گرگ سیاه بدجنس ترسناک بیرحم وحشی گذاشته است. نویسنده سعی نکرده هر طور که شده مخاطب را بخنداند، بلکه طنز در دل داستان وجود دارد. علاوه بر این میتوان کلیشهزدایی از شخصیت گرگ را دید، گرگ در این داستان صرفاً وحشی نیست و میتواند مهربانی کند و حتی وجدان داشته باشد.
نویسنده شخصیت خودش را هم به داستان اضافه کرده است، مثلاً شخصیتها با او صحبت میکنند. این فاصلهگذاری باعث شده تا داستان صمیمانهتر باشد و مخاطب کمی در پروسهی داستاننویسی قرار بگیرد، البته حضور راوی مخاطب را از داستان کمی دور میکند. مثلا در «طوطی روی خرپشته» داستان اینطور جلو میرود که همه در خانه مشغول خوردن غذاهایی بودند که مامان بزی برایشان درست کرده بود، مثل پیتزای یونجه و چمن پلو با کوکوی کدو حلوایی.
تا اینکه زنگ گوشی دربازکن به صدا درمیآید و شنگل از آیفون تصویری آقا گرگه را میبیند. آقا گرگه خبر ندارد که خانهی آنها به آیفون تصویری مجهز است. در اینجا نویسنده مینویسد: «میبینید بچهها! کار ما نویسندهها هم مشکل شده. حالا چطوری داستان را پیش ببرم؟»
آقا گرگه میگوید برای بردن طوطیاش روی خرپشتهی آنها آمده. اما این بچههای مامان بزی با شنگول و منگول و حبهی انگور فرق دارند و به این راحتی خام حرفهای آقا گرگه نمیشوند.
در این مجموعه میتوان به نوعی تغییر نسل و هویت نسل جدید را دید، بچههای امروز دیگر مثل گذشته نیستند و از هوش بالایی در مواجهه با مسائل برخوردار هستند. آنها اغلب تشخیص میدهند که دیگران قصد گول زدن آنها را دارند و یا برای خیرخواهی آمدهاند. در این میان تکنولوژی هم به کمک آنها میآید، مثل آیفون تصویری.
حتی ممکن است نقشهای شخصیتها جابهجا شود و این بار به جای اینکه اقدام گرگ گولزننده باشد، سه بچه بز راه رسیدن به هدف گرگ را ببندند، مثل ماجرای جلد بعدی این مجموعه، «گوریل ترسناک در راه پله»، که گرگ میخواهد سه تا بچه بز را بخورد، اما آنها نقشهای میکشند که هم گرگ را بترسانند و هم باعث شوند از ترس چشمهایش گرد شود.
در داستان «کجا را باید سم بزنیم؟» یک روز پستچی که به خانهی مامانبزی میآید و شنگل و منگل و چنگل را به یک مهمانی به صرف نوشابهی گازدار و انرژیزا و سوسیس بزغاله دعوت میکند و از آنها میخواهد امضا بزنند. اما بچهها نه امضا بلدند و نه انگشت دارند. پستچی از آنها میخواهد به جایش سم بزنند.
تصویرگریهای این مجموعه به درک داستان کمک کرده است. گرچه چندان هماهنگی بین داستان و تصویرگری وجود ندارد از این نظر که با توجه به حال و هوای ماجراها، اگر تصاویر طنزآمیز بود اثرگذارتر میشد.
در پشت جلد مخاطب داستان 6 تا 8 سال نوشته شده، به نظر میرسد داستان برای مخاطب 6 ساله طولانی است و برای کودک در این سن والدین و مربیان بهتر است بلندخوانی کنند. خواندن این مجموعه برای مخاطبانی که با این داستان در کودکیشان خاطره دارند میتواند جالب باشد.
منبع: سایت وینش