کلید
درخت نامم را پرسید گفتم: پرنده گفت: باران را ندیدی؟ گفتم: هنوز در زندان ابر زندانیست گفت: کلید قفل زندان دست کیست؟ گفتم: دست باد، اگر بیاید گفت: اگر نیامد؟ گفتم: میآید. مگر من نیامدم؟
درخت نامم را پرسید گفتم: پرنده گفت: باران را ندیدی؟ گفتم: هنوز در زندان ابر زندانیست گفت: کلید قفل زندان دست کیست؟ گفتم: دست باد، اگر بیاید گفت: اگر نیامد؟ گفتم: میآید. مگر من نیامدم؟
نیمهی اول دیماه گذشت و من در خواب زمستانی به سر بردم. یادم نبود باید چیزی بنویسم از تولد دوچرخه. باید به یاد بیاورم که دوازدهسال پیش نشریهای چشم به دنیا باز کرد برای این که چشم خیلیها را به دنیا باز کند. یادم نبود تشکر کنم از فریدون عموزاده خلیلی که همواره او را…
مجموعهی انیمیشن «نمکی و مار عینکی» بر اساس رمانی به همین نام از «فرهاد حسنزاده» آمادهی نمایش شده است. به گزارش روابطعمومی مرکز پویانمایی صبا، این مجموعه در 12قسمت 15دقیقهای به کارگردانی «علیرضا فرمانی» تولید شده و قرار است در ایام نوروز از شبکهی پویا پخش شود. متن کامل خبر را اینجا بخوانید.
هر روز دفترم را میبویی به جستجوی شعری تازه شعرم شکوفه نزده ولی بوییدنت را دوست دارم
وقتی بچه بودم، وقتی حکایتهای سعدی یا نویسندگان بزرگ ادبیات کلاسیک را توی کتابهای درسی میخواندم، خسته میشدم. خوشم نمیآمد و کتاب را کنار میگذاشتم و به کلمههای سختش که فکر میکردم، انگار کار سخت و سنگینی انجام داده باشم بازوهایم درد میگرفت. هنوز که هنوز است شاهنامه را نخواندهام و تاثیر آن غول قدیمی…
روزهای آخر سال 1391 روزهای پر تلاطمی هستند. اسفند امسال برای هستی دو اتفاق خوب افتاد. دو جایزهی معتبر نصیبش شد. اولی در اول اسفندماه بود که از سوی «لاکپشت پرنده» انتخاب و نشان لاک پشت نقرهای را به خانه آورد. دومی هم در نهم اسفند بود که توسط «شورای کتاب کودک» به عنوان یکی…
رمان «هستی» پرخواننده ترین کتاب مراکز کانون پرورش فکری کودکان معرفی شد. به گزارش ایسنا و به نقل از مدیر کانون استان تهران که در نشست تشریح برنامههای کانون در هفته کتاب سخن میگفت اعلام کرد که در استان تهران طی سال گذشته حدود 338 هزار جلد کتاب توسط دختران و 291 هزار جلد کتاب…
رمان هستی را خودشون انتخاب کردن. نوجوونهای اینجوریانی. اینجوریهای اونجوریانی. هستی را دلهای صاف و آبی انتخاب کردن. داورهایی که خیلیهاشون اصلاً رنگ همدیگر رو ندیده بودن. تو جلسههایشان نه از آقای ریشبُزیان خبری بود. نه خانم ابرو پاچهبزیانِ غضبآبادی و نه از بزرگانی از خیلی ادعا دارن بچهها رو به شکلی اساسی میشناسن. بزرگانی…
روز جمعه مامان برای شصتمین بار برای بابا خط و نشان کشید: «میروی خرید یا نه؟ » بابا پا شد. شلوار بیرونش را پوشید. نگاهی به کیف پولش انداخت و سرش را تکان داد. این یعنی از پول خبری نیست. با شلوار بیرونش آمد خوابید کنار من. مامان برای شصت و یکمین بار گفت: «دوباره…
سوار شو! این قطار همان است که باید میبود همان که بایست تو را به من میرساند از پس سالها تاخیر و… تردید و… ترمز همان که ویرگولی چرخهایش را به تردید واداشت